#گل‌های_باغ_سردار_پارت_138

شقایق که از دیدن او به قدر کافی عصبانی بود این توهین را جواب داد: اولا آن‌جا هرجایی نیست. بخشی از خونه خودمونه. ثانیا من وسواس خوردن ندارم. در ضمن برای خوردن چایی با باباکریم لازم نیست از شما اجازه بگیرم.

این برخورد تند و بدون ملاحظه لب‌های فرهاد را به هم چسباند و همایون خان که مشغول تماشای تلویزیون بود وانمود کرد که سخنان آن‌ها را نشنیده.

فرهاد نمی‌توانست حمله شقایق را بی پاسخ بگذارد بنابراین خیلی سریع ضدحمله اش را رو کرد: آمده بودم با عمو راجع به مراسم عقدمون صحبت کنم.

چشم‌های شقایق گشاد و رنگش سفید شد؛ اما فرهاد بی اعتنا به خشم او اضافه کرد: ما که مشکل خاصی نداریم خانه‌مان آماده‌است و برای مراسم هم بعداز ماه صفر می‌تونیم، برنامه‌ریزی کنیم.

لب‌های شقایق از خشم می‌لرزید. به پدرش نگاه کرد. همایون خان که می‌دانست شقایق چقدر عصبانی شده خونسردانه گفت: هنوز یک ماه‌ونیم تا آخر ماه صفر مونده. بعد هم این کارها عجله بردار نیست پسرم. شقایق آخرین بچه منه که ازدواج می‌کنه. می‌خوام براش بهترین مراسم رو بگیرم. به نظر من بهتره تا اردیبهشت صبر کنیم. هم هوا خوب میشه، هم بچه ها می‌تونند سرفرصت کارهاشون رو انجام بدهند.

فرهاد لبخندی زد و به عادت همیشگی زیر لب زمزمه‌ای کرد که هیچ‌کدام از دو نفر حاضر در سالن نشنیدند؛ اما برای شقایق مهم نبود که اون چه میگوید. فقط منتظر بود تا او هر چه زودتر از منزل‌شان برود؛ زیرا با نگاه‌های حریصش باعث آزار شقایق میشد. فرهاد می‌دانست که شقایق از بودن او چقدر عصبی و ناراحت است. لذا یکبار دیگر برای این‌که او را به خشم آورد و از این بازی لذت ببرد، رو به همایون خان کرد و گفت: دختر عمو گفتند، که فردا برمی‌گردند. برای استقبال از آن‌ها به فرودگاه می‌ریم یا همین‌جا منتظر می‌مانیم.

شقایق باورش نمیشد که او خودش را برای فردا به جمع‌شان دعوت کرده‌است.

همایون خان در جواب او گفت: لزومی نداره تو زحمت بکشی، بچه ها خودشون به استقبال مادرشون میرن.


romangram.com | @romangram_com