#گلبرگ_پارت_98

_سامان گفت پات شکسته بود شرمنده من تهران نبودم راستش مامان اشکان نا خوش بود یه چند ماهی شهرستان بودم...خواستگاری سامان هم که دیگه نشد باهم حرف بزنیم...
_بذار لباس عوض کنم بریم خونه...کلی باهات حرف دارم...نه هم نیار شام پیش منی...
سالومه تنها عضو خنثی خانواده پروا بود...رابطه صمیمی با گلبرگ نداشت اما هیچ وقت با او تلخی نمی کرد ... برخوردهایشان محدود بود اما هر دو هم بازی دوران کودکی شان را دوست می داشتند و برای هم احترام قابل بودند....
_وای عالی بود گلبرگ ...تو همیشه دسپختت خوب بوده خیلی خوردم هر چی رژیم گرفته بودم یه شبه بر باد رفت
_نوش جانت...رژیم؟؟؟تو که اندامت خوبه
_کجاش خوبه...برنامه رژیممو مربیم برام نوشته اخه باشگاه هم میرم تا کمرم باریک شه میخوام برای عروسی آس باشم...
تلخ خندی به دغدغه های سالومه زد شاید اخرین چیزی که وقت فکر کردن به ان را داشت سایز کمرش بود:به نظر من که خوبی...برو بیرون من میزو جمع میکنم
_نه باهم جع میکنیم...برم بیرون حوصلم سر میره ...پسرا هم که دارن فوتبال میبینن...گلبرگ میخوام برم سولاریوم...میخوام برنزه کنم اما اشکان میگه نه...
_این همه از مضراتش میگن...رنگ پوستت خیلی قشنگه...
_بابا این همه ادم میرن ...دیگه تکراری شده اخه...دلم تنوع میخواد...گلبرگ تو چرا موهات رنگ نمی کنی
نگاهی به چهره نقش بسته اش بر روی شیشه پنجره انداخت:موهام؟؟؟
هیچان وسوسه کننده ای به صدایش بخشید:اره خیلی تغییر میکنی... ابروهاتم کوتاه کن... شبیه دخترای دبیرستانی می مونی به خدا...
_خب ...من اخه خودم ابروهامو بر میدارم...کم پیش میاد برم ارایشگاه...
_میخوای من از ارایشگر خودم برات وقت بگیرم...
_نه ممنون ...راستش من اصلا وقت ندارم...
_نمی دونم چی بگم میترسم ازم ناراحت شی اما گلبرگ یکم به خودت برس...
با صدای فریاد اشکان و فحشی که نثار بازیکن بارسلونا کرد از جا پرید دستش را بر روی قلبش گذاشت:وای ترسیدم...عادتشه، فوتبال که میبینه ها انگار تو این دنیا نیست...
مهر نگاه سالومه عیان تر از ان بود که دیده نشود اخرین ظرف را داخل سینک گذاشت به کابینت تکیه داد:دوسش داری
_معلومه...عاشقشم
شرمزده از سوالش و اخم سالومه قدمی جلو برداشت:منظورم اینکه کی فهمیدی دوسش داری
_نمی دونم...خیلی یهویی شد ...راستشو بخوای اشکان بهم پیشنهاد داد یه مدت با هم باشیم منم سرکاری قبول کردم گفتم بعد از یه مدت قالش میذارم اما اشکان اینقدر خوب بود که خودمم اسیر شدم...گلبرگ کسی تو زندگیت نیست
مکثی کرد کسی در زندگی اش بود چشمان ابی امیر سام اولین چیزی بود که در ذهنش جان گرفت:نمی دونم...

romangram.com | @romangram_com