#گلبرگ_پارت_86
_باشه منم میام یه سری بهشون بزنم...فعلا
پلاستیک پاستیل ها را بالا کشید زنگ را فشرد با باز شدن در، قدمی به داخل خانه برداشت که متوجه شلوغی غیر معمول حیاط شد پلاستیک را جلوی در رها کرد به سمت ساختمان دوید ...با دیدن نغمه کوچک بر روی لبه خارجی پنجره متوقف شد...
_وای گلبرگ
_چی شده الهه
_نمی دونم از ظهری که از مدرسه اومده بود یه گوشه کِز کرده بود هر چی پرسیدم چی شده جوابمو نداد تا الان اومدم دیدم رفته لبه پنجره...بیا برو تو اتاق باهاش حرف بزن از تو حرف شنوی داره ...باشه باشه فقط بچه ها رو ببر داخل
_الان به خانوم شاکری میگم
_خانوم مولایی کجاست
_تو اتاقه
مقابل چار چوب در ایستاد اشاره ای به مولایی کرد تا اتاق را ترک کند نفس عمیقی کشید قدمی به داخل برداشت در اتاق را بست ...
_سلام نغمه خانوم
نگاهی به داخل اتاق انداخت دماغش را بالا کشید:سلام گلبرگ جون
با دیدن صورت غرق اشک نغمه دردی در قلبش پیچید: گلبرگ جون فدات شه اونجا چی کار میکنی بیا پایین عزیزم خطرناکه
_نه
_باشه گلم ...اصلا من میام بالا با هم حرف بزنیم...راستش امروز اومده بودم اینجا یه رازی رو بهت بگم
_چه رازی؟؟
_اینجا که نمیشه ...بیام بالا
_باشه
_افرین دختر خوب
بر روی تخت کنار پنجره ایستاد دستانش را بر روی لبه داخلی پنجره گذاشت خودش را بالا کشید
_وروجک تو چه جوری رفتی اونجا
_جلوتر نیا همونجا وایستا
_باشه عزیز
romangram.com | @romangram_com