#گلبرگ_پارت_76
اینبار پوزخندی به خودش زد...اغوش...بزرگ شده بود ...خواسته های بزرگی هم داشت...قبل ها به یک گوش شنوا راضی بود اما حالا دنبال اغوش میگشت ...اغوشی محرم...سینه فراخی برای ریختن اشک هایش...شاید هم دست نوازشگری...ولی هیچ کدام از انها نبود...تمام زندگی اش در بودهایی که نبود خلاصه میشد...
مقابل اینه ایستاده بود مشغول شانه زدن موهایش شد که نازنین را داخل چار چوب در دید
_گلبرگ
_جانم
_استاد کیه
_چطور
_بیشتر از ده بار تماس گرفته...
_میشه گوشیمو برام بیاری...
_این الان یعنی نمی خوای جوابمو بدی
گوشی اش را از دست نازنین بیرون کشید... بر روی تخت فیروزه ای رنگ او نشست پاهایش را در سینه جمع کرد.... موهایش را پشت گوشش فرستاد منتظر تماس دوباره اریان شد ...کلافه از ضربان قلب ناموزون و داغی گونه هایش بلند شد کنار پنجره ایستاد و به بیرون چشم دوخت... تمام وجودش را استرس در بر گرفته بود بین خواستن و نخواستن دست وپا میزد که با لرزش گوشی داخل دستانش از جای خود پرید ...
_بله؟
_گلبرگ...تو کجایی گلبرگ
_میشه داد نزنین
_داد میزنم...اینقدر داد میزنم تا صدام به گوشت برسه...که بفهمی یکی اینجا از نگرانی تا سر حد جنون پیش رفته...و تو خودخواهانه با الهه تماس میگیری میگی به سامان بگه حالت خوبه وچند روز دیگه برمیگردی
_زیاد دارین برای یه دوستی ساده وقت انرژِی صرف میکنین استاد
_نمی دونم کی این استاد تو دهن تو انداخته...من امیر سامم فقط امیر سام...حالا بگو کجایی ...
_نمی خواد خودتونو تو زحمت بندازین
_ادرس گلبرگ...
_گلبرگ
با صدای نازنین تکانی خورد نگاه گیجش را به او داد
_بله
_خودش بود
romangram.com | @romangram_com