#گلبرگ_پارت_58

_سوپ خوریات گجاست..
_الان میام
_نه نه تو بگو من خودم بر میدارم...
_خسته شدم اینقدر نشستم...کاری که از دستم بر نمیاد همه زحمتا با شماست
از درگاه اشپزخانه خارج میشد که اریان را گوشی به دست گوشه راهرو دید که ادرس خانه اش را به مخاطب پشت خطش میداد...وقتی تماسش را قطع کرد گوشی اش را به داخل جیبش فرستاد با اخم به گلبرگ نزدیک شد...
_می تونم بپرسم چرا سرپایی...دکتر به من تاکید کرد نباید به پام فشار بیارم دیگه...
_سخت نگیرین دیگه استاد ...من که همش تو خونه ام ...اموزشگاهم که نمی رم...تازه میخوام از هفته دیگه برم اموزشگاه...سامان قول داده منو ببره...
_سامان بی خود کرده...شما تو خونه میمونی تا گچو باز کنی...
_استاااااد
_تو نمی خوای دست برداری
_از چی
_از استاد گفتنات
گلبرگ چشمان گشاد شده اش را به اریان دوخت
_خب چی بگم
_من اسم دارم دختر خوب ...امیر سام ...
گلبرگ سرش را به زیر انداخت اب دهانش را به زحمت قورت داد مشغول کندن پوست گوشه ناخنش شد... نمی دانست چرا گر گرفته است داغی گونه هایش را احساس میکرد اما توجیحی برای ان نداشت واین بیشتر از همه باعث شرمندگی اش میشد باید افسار دلش را به دست میگرفت که برای همچین چیز پیش و پا افتاده ای اینگونه به تاخت و تاز نیفتد ...با ضربه ای که اریان به پشت دستش زد نگاه گیجش را بالا اورد
_دختر تو چه علاقه ای داری به خودت اسیب بزنی...چرک میکنه نکَنش...
ببخشید گیج گلبرگ لبخندی بر لبان اریان اورد که با بلند شدن صدای گوشی اش محو شد...
_برادرمه...امشب پرواز داره اصفهان... اومده یه سری مدارک کارخونه رو ازم بگیره...
_دعوتشون کنین داخل...
_نه ممنون
_تعارف نکنین ...بچه ها دارن سفره پهن میکنن ...بگین تشریف بیارن بالا دور هم باشیم...

romangram.com | @romangram_com