#گلبرگ_پارت_137

اگه قول بدی اروم باشی برات تو ضیح میدم...
چشمانش را از روی موافقت بست نفس عمیقی کشید:من ارومم...
_خوبه...بعد از اینکه از اتاق عمل بیرونم اومدی به اصرار اجازه دادن چند دقیقه ببینمت...وقتی اومدم بیرون حالم خیلی خراب بود یه دیوار تکیه دادمو چشمامو بستم... یکی از پرستارا که متوجه شده بود داغونم اومد جلو حالمو بپرسه... وقتی چشم باز کردم برای یه لحظه موندم ...فکر کردم خیالاتی شدم تو رو جای پرستار میبینم اما وقتی از حالم پرسید متوجه شدم خیال نیست بلکه اون پرستار به طرز غیر قابل باوری شبیه تو...
_یعنی چی شبیه منه..
_اجازه بده خانومم...منو بردن تو اتاق تا دکتر معاینه ام کنه...اونجا ازش پرسیدم که موهاش قرمزه ...دکتر که شوهرش بود بهش برخورد یکم داد و بیداد کرد منم براشون از شباهت عجیب شما گفتم اونم خواست تو رو ببینه ...و بعد از دیدن تو تعریف کرد که خواهرش وقتی نوزاد بود دزدیده شده...
تکانی به بازوهای گلبرگ داد که مدهوش حرفایش شده بود و حتی پلک زدن را هم از یاد برده بود:گلبرگ
_این ...این حرفا یعنی چی...امکان نداره...
بدن لرزان گلبرگ را در اغوشش فشرد او را بر روی دستانش بلند کرد بر روی تخت نشاند :امکان داره خانومم...منم سخت باور کردم اما شباهت تو و خواهرت اینقدر زیاده که هیچ جوره نمیشه انکارش کرد
_این اشتباه...تو داری اشتباه میکنی ...با یه شباهت نمیشه نظر داد ما باید ازمایش بدیم...
_اروم باش گلبرگ جان ...برای اینکه اطمینان پیدا کنیم ازمایشم میدی...البته با این همه شباهت بعید می دونم اشتباه کرده باشیم...سال دزدیده شدنت ...خال پشت گردنت...همه سند درستی این اتفاقه...
_بابا میگفت همه چیز به خواست و اراده خداست... اما الان... بعد از این همه سال ...حکمت خدا چی می تونه باشه...من دارم خواب میبینم امیر ...یعنی ممکنه...
_اروم باش گلبرگ جان داری میلرزی...هیچ چیز تو دنیا زیباتر از این نیست که خانواده ادم کنارش باشه ...
_الان کجان ...
_دیروز اومدن بیمارستان من ازشون خواستم تا زمانی که باهات حرف نزدم جلو نیان...اما مادرت خیلی بی تابی می کرد ...
_مادرم؟؟؟
_اره عزیزم مادرت...
دستانش را به یقه اش رساند کمی از گردنش فاصله داد:چرا اینقدر هوای اتاق گرمه ...میشه پنجره رو باز کنی...
_هوای اتاق خوبه گلبرگ .. بدنت تو داغه ...بذار پرستار صدا کنه...
هول زده مچ دستان امیر سام را اسیر کرد:نه من حالم خوبه...میشه بگی بیان بیمارستان...می خوام ببینمشون...
_با این حالت ...اصلا ...تا زمانی که خودت کنترل نکنی خبری از دیدنشون نیست...میدونی که رو یه سری چیزا کوتاه نمیام...
_حالش چطوره؟؟؟
نگاهی به دستان حوا انداخت که بی رحمانه در حال شکستن انگشتانش بود لبخندی به شباهت خواهرانه شان زد چندین بار به گلبرگ هم تذکر داده بود :نکن این کار رو دختر خوب...

romangram.com | @romangram_com