#قطب_احساس_پارت_93
بنیامین را نوازش کرد:
- سلام، امری داشتین؟
با اخم غلیظی که به پیشانی داشت به سمت گلبرگ چرخید و گفت:
- به نظرتون یکم زود نیومدین؟
گلبرگ سرش را پایین انداخت و گفت:
- معذرت میخوام
تن صدای بنیامین کمی بالا رفت:
- این رو نگفتم که معذرت بخواین، از این به بعد سر ساعت سرکارتون حاضر باشین، متوجه شدین؟
گلبرگ از رفتارش کمی جا خورد.
بنیامین هم نمیدانست این جدیت را از کجا آورد و سر آن دختر خالی کرد!
گلبرگ با لحن آرامی گفت:
- بله، متوجه شدم.
- امروز من جای عمو اومدم شرکت، اون پروندههای حساب شرکت رو به خاطر دارین؟
گلبرگ همان طور که سرش زیر بود گفت:
- بله
بنیامین روبرویش ایستاد و گفت:نگاه دانلود رمان قطب احساس |
- وقتی باهاتون صحبت میکنم من رو نگاه کنین.
گلبرگ آرام سرش را بالا آورد و در چشمان بنیامین خیره شد.
وای که لرزاند قلب بنیامین را آن خاکستری چشمانش.
romangram.com | @romangram_com