#قطب_احساس_پارت_150

- اسم شما چیه؟!
نگاهش کرد و گفت:
- کوروش
- خوشبختم منم ترلانم
- همچنین، بهتره بریم یه چیزی بخوریم تا سمیر بهوش بیاد.
- نه، من زحمت نمیدم، باید برم خونه.
- حالا یک ساعت بیشتر چیزی نمیشه که.
ترلان لبش را به دندان گرفت، قبل از آنکه چیزی بگوید موبایل کوروش زنگ خورد.
با ببخشیدی از او فاصله گرفت.
ترلان هم فوری موبایلش را درآورد و شماره مادرش را گرفت.
با دومین بوق جواب داد: الو؟
- سلام مامان جون، خوبی؟نگاه دانلود رمان قطب احساس |

- سلام ترلان، دانشگاهی هنوز؟
ترلان نگاهی به کوروش انداخت و گفت:
- نه مامان جون، الان اومدم بیرون. مامان میشه با یکی از دوستام بریم یکم دور بزنم؟ قول میدم سر یک ساعت بیام
خونه.
- باشه برو، ولی زود بیا، مواظب خودتم باش.
- چشم مامان جون، خداحافظ.
تماس را که قطع کرد مکالمه کوروش هم تمام شده بود.

romangram.com | @romangram_com