#قطب_احساس_پارت_147

داشت پیچ را میپیچید که مردی خودش را جلوی ماشین انداخت.
پایش را روی ترمز زد و پیاده شد تا چند تا فحش به طرف بدهد که با دیدن مرد عجیب چند روز پیش متعجب گفت:
- چهکار میکنی؟
او هم ترلان را متعجب نگاه کرد وگفت:
- شما؟!
بعد با حالت آشفتهای ادامه داد:
- لطفا من رو برسونید آسایشگاه روانی.
و سوار شد، ترلان پرسید:
- اتفاقی افتاده؟
- برو، برو لطفا.
ماشین را حرکت داد.
مرد آشفته دستش را در موهایش میکشید، ترلان آرام لب زد:
- میشه بپرسم چه اتفاقی افتاده؟
آهی کشید و گفت:
- رفیقم تشنج کرده.
لبش را به دندان گرفت و سرعتش را بیشتر کرد.
جلوی آسایشگاه روانی روی ترمز زد.نگاه دانلود رمان قطب احساس |

پسر از ماشین پیاده شد و به آن سمت دوید.
ترلان نفسش را بیرون داد، خواست دوباره حرکت کند که صدای زنگی را شنید.

romangram.com | @romangram_com