#قطب_احساس_پارت_144
بنیامین سری تکان داد و بدون اینکه نگاه خشمگینش را از دانیال بگیرد گفت:
- آره بریم.
همه مشغول گفت وگو بودند.
نامحسوس از آنجا خارج شدند و طبقه بالا رفتند، بنیامین دکمههای پیراهنش را باز کرد و روی مبل رهایش کرد و با لحن
عصبی گفت:نگاه دانلود رمان قطب احساس |
- پسرهی عوضی بلبل زبون شده.
بعد ناگهان چرخید سمت گلبرگ، که از ترس چند قدم عقب رفت.
- حق نداری، گلبرگ تاکید میکنم حق نداری از یک قدمی این پسر رد بشی، متوجه شدی؟
سرش را تکان داد و گفت: باشه
نگاهش به بازوهای پر و عضلههای سینه بنیامین افتاد که با رکابی سفید رنگ پوشیده شده بود.
بنیامین روی کاناپه نشست و گفت:
- اگه زشت نبود همین الان میرفتیم خونهی من و تو این جهنم نمیموندیم.
گلبرگ کنارش نشست و گفت:
- مگه تو تنها زندگی میکنی؟
چرخید سمتش و گفت:
- آره تنها زندگی میکنم.
سپس دستهای گلبرگ را گرفت و ادامه داد:
- اما میخوام در کنار تو از تنهایی دربیام.
با لذت پشت هردو دستش را بوسید:
romangram.com | @romangram_com