#قطب_احساس_پارت_132

مادر گلبرگ اخمی کرد و گفت:
- خانم رادان چیه؟ بگو مادرجون.
- بله مادرجون؟
- بیا برو تو اتاق با گلبرگ ناهارتون رو بخورین.
انگار دنیا را دو دستی تقدیمش کردند.
از کنار خانمهایی که غذاها را بالا میبردند رد شد
یااللهای گفت و سر به زیر به اتاق رفت.
در را باز کرد و وارد شد، بوی عطر زنانه گلبرگ در اتاق پیچیده بود.
گلبرگ از روی تخت بلند شد و بیحرف به بنیامین نگاه کرد.
بنیامین بیتوجه به میز گوشهی اتاق که برای آنها چیده شده بود به سمتش رفت و آرام گفت:
- این لباس خیلی بهت میاد.نگاه دانلود رمان قطب احساس |

لبخندی زد و گفت: ممنون.
- یادت باشه جلوی هیچ کس جز من حق نداری بپوشیش.
سرش را کج کرد وگفت:
- باشه.
دلش ضعف رفت برای معصومیتش.
ناخواسته خم شد و بـ ــوسهای کوتاه روی پیشانیاش زد، بدون اینکه نگاهش کند به سمت میز رفت، میدانست بازهم
گونههای گلبرگش گل انداخته.
صندلی را بیرون کشید که صدای خجالت زده گلبرگ آمد:

romangram.com | @romangram_com