#قطب_احساس_پارت_124

- با اجازهی مادرم و پدر خدا بیامرزم بله
بنیامین چشمانش را بست و نفس عمیقی کشید.
تمام آرامش دنیا به قلبش سرازیر شد.
صدای کل کشیدنها و دست و تشویقها را نمیشنید، فقط میشنید صدای نفسهای دختری را که از امروز مال او بود،
دختری که قلبش فقط برای او میتپید.
به گلبرگ نگاه کرد، به دستهایش چشم دوخته بود و دستبندی که بنیامین برایش گرفته بود در دستش بود، چقدر به مچ
ظریفش میآمد.
بنیامین جعبهای را برداشت و بازش کرد.
صداها خاموش شد.نگاه دانلود رمان قطب احساس |

دست ظریفش را در دست گرفت و وجودش لرزید.
حلقه را آرام در انگشت گلبرگ کرد و بـ ــوسهای بر دستش زد.
نمیگذاشت هیچکس گلبرگ را از او بگیرد.
از بین هفت میلیارد آدم در دنیا، فقط او را میخواست.
گلبرگ هم حلقهی بنیامین را از جعبه بیرون آورد و درون انگشتش کرد، لرزش خفیف دستهای گلبرگ را حس میکرد.
دفتری روی پای بنیامین قرار گرفت.
قسمتهایی که عاقد میگفت را امضا کرد، گلبرگ هم امضا کرد و کم کم جمعیت آدمها از اتاق کم شد.
فقط بنیامین بود و گلبرگ و فیلمبرداری که میگفت ببوس عروس زیبایت را.
گونههای گلبرگ گل انداخت و دل بنیامین ضعف رفت برای این خجالت کشیدنش.
بنیامین خم شد و گونههای سرخش را بوسید.

romangram.com | @romangram_com