#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_79
توهم وقتی اخمام و دید خندشو خورد
-آخه وقتی تعجب میکنی ، مثل دختر بچه های 8 ، 6ساله میشی که مامان
باباهاشوو در حال بووووووق دستگیر میکنن و با کنجکاوی و تعجب نگاه میکنن.
پسره پروو چه زود خودمونی شد کارای بوووووق ، نه تو ور خدا بیا بگو کارای...
استغفرالله ببین مارو به چه فکرایی وادار میکنه -تصور نکن
-چی؟
خندید: - میگم تصور نکن واست زودههههههههه -بی ادب
-شوخی کردم آیناز خانوم به دل نگیر منظورمم از اون حرفمم ، عشقم بود که شما
اونجوری تعجب کردی.
بعد با نگاش به دختره اشاره کرد که مانتو سفید پوشیده بود یک تاپ کوتاه نارنجی
هم زیرش که وقتی باد میخورد شکمش قشنگ دیده میشد ، موهای بلوندش و
دورش ریخته بود ، شالم سرش نبود و رو شونه هاش افتاده بود، شلوار برمودای
نارنجی جیغم پاش بود.
-میای بریم قایق ؟ تنهایی اصلا نمیچسبه.
-چرا باعشقت نمیری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
از کی تاحالا انقدر باهاش راحت حرف میزنم خودم خبر ندارم -الان حوصله عشوه
های عشقم و ندارم ، میایییییییی؟؟؟؟
از جام بلند شدم ، مانتوم و تکوندم ایمان رفت سمت یکی از قایقا، نا خداگاه برگشتم
طرف ویلا خانوم تاجیک ، نگاهم تو نگاهش قفل شد . رو بالکن بود ، شلوار گرم کن
طوسی و تی شرت طوسی پوشیده بود یکی از دستاش رو نرده ها بود و اون یکی
دیگه تو جیبش ، نگاه نافذش دقیقا اینطرف بود ، نمیدونم چرا ولی داشتم از اینکه با
ایمان میرفتم منصرف میشدم ولی صدای ایمان که من و به اسم صدا میکرد مانع
شد بیشتر فکر کنم.
باهم سوار قایق شدیم من طرف سر قایق بودم ، ایمان هم پایینش بود . سرعت قایق
بیشتر میشد و از روی امواج که میگذشت قایق و میکوبوند روی آب ها ، داشتم کیف
میکردم ، به دریا نگاه میکردم و میخندیدم ، خیلی وقت بود که سوار نشده بودم ،
چشمم به یکی از کشتی های ماهیگیری خورد که روی آب شناور بود . با نیش باز به
سمت ایمان برگشتم:
romangram.com | @romangram_com