#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_69
آروم به سمت اتاقم رفتم و همه ی روغنا رو توی ظرف خالی کردم و زیر تختم گذاشتم
قرار بود آرمین و آرین ساعت ، 2با آرتام وایمان برن بخش محافظت شده واسه شنا.
به ساعت نگاه کردم ، 4:40دقیقه بود رفتم تو بالکن ، سرم و آوردم پایین دیدم دقیقا
بخوان رد شن باید از زیر تراس برن. لبخندی زدم به ویلای کناری که خانوم تاجیک
اینا بودن نگاه کردم ، آرتام از در اومد بیرون در حال بستن ساعتش بود با قدمای
محکمش به سمت ماشینش رفت ، یکم نشست بعد پیاده شد ، یک دفعه به
ساعت نگاه کردم الان دیگه باید بیان ،سریع از بالکن پریدم بیرون ، ظرف و از زیر
تخت بیرون آوردم وگذاشتم تو بالکن ، در اتاق و آروم بازکردم صدای آرین بود:
-الاهه عزیزم من دارم میرم ، بوست کنم بیدار میشی شیطون میدونم بیداری من
وفیلم نکن .
از در اومد بیرون ، داد زد:
-آرمین بیا دیگه چیکار میکنی ؟؟؟؟
-چته چرا داد میزنی ؟؟؟ همه خوابن ، ساکت شووووووووو، تازه پرنیا خوابیده
از پله ها پایین اومدن رفتم رو بالکن، صدای در اومد که باز شد سرم وآوردم پایین هم
چشم به کفشاش افتاد تمام ظرف و خالی کردم.
سر جاش واستاد ، چشام و ریز کردم:
آرین این لباس و پوشیده بود؟؟؟ آرمینم که لباسش سبز بود ، واستا واستا آرین
لباسش سفید بود...
پس این کیه؟؟؟ این لباس تنه پسری بود که از ویلای کناری اومد بیرون، بعد رفت
طرف ماشینش ، یکدفعه چشام چهارتا شد .
سرش و آروم آورد بالا، هنوز نگاش بهم نیوفتاده بود خودم وعقب کشیدم.
-آیناززززززززززززززززززز رو بالکنی
الاهه بود که داشت داد میزد ، وای نه آبرومو الان میبره، پریدم بیرون دست الاهه رو
گرفتم انداختمش تو بالکن:
-وا چته خل شدی؟؟؟
به پایین نگاه کردم وبا لکنت بهش فهموندم پایین و نگاه کنه سرش و خم کرد،
نمیتونست حرف بزنه ، انقدر قیافه ی آرتام جبروت داشت که آدمو لال میکرد. الاهه
مونده بود ، شالم که رو شونه هام بود و رو سرم انداختم و خودم وجلو کشیدم آرتام با
romangram.com | @romangram_com