#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_67
نگرانش منو نگاه میکرد:
-قربونت برم بیدار شدی هممونو ترسوندی ؟ جاییت درد نمیکنه عزیزم؟
لبخندی زدم و دست مامانم که رو صورتم بود وبوسیدم:
-سلام افسانه جووووووووووووونم عالی عالیم، نه که جاییم درد نمیکنه خیلی هم
خوبم مامانم خندید:
-منو هم اگه یک پسر خوشتیپ و خوشگل مثل آرتام نجات داده بود الان عالی عالی
بودم
بعد دوباره خندید: خداییش وقتی چشات وباز کردی با خودت نگفتی عجب پری
دریایی مرد خوشگلی ، به به.
ویشگون ریزی از مامان شیطونم گرفتم:
-مامااااااااااان آخه کجای اون هرکول به پری دریایی ها میخوره ؟ نه بابا وقتی دیدمش
از ترس داشتم سکته میکردم.
مامانم آروم زد روی بازوم: آره ارواح عمت.
یکم با مامانم صحبت کردیم بعد از اتاق خارج شدیم.
از پله ها که پایین اومدم علاوه بر خانواده که با چشای نگران نگام میکردن ، خانوم
تاجیکم دیدم که اومد سمم من وبغل کرد:
-الهی قربونت برم عزیزم که به خاطر آرتینای من اینجوری شدی لبخندی زدم وآروم
زدم رو پشتش:
-این حرفا چیه خانوم تاجیک ، نگین ناراحت میشم. وظیفم بود.
بعد از نیم ساعت مردا اعلام کردن که غذا آمادست ، باهم از ویلا خارج شدیم مردا
تو محوطه واستاده بود ، بابام داشت ماهی رو باد میزد ، شوهر خالم جاهاشون
وعوض میکرد آرین و آرمین داشتن با پرنیا خوشگله ور میرفتم چشمم افتاد به یک
پسری که پشتش به من بود و داشت با داییم حرف میزد .
رفتم سمتشون، داییم هم چشش به من افتاد دستاش وباز کرد برم تو بغلش ، وقتی
از بغلش اومدم بیرون ، سرم وبوسید و گفت:
-همه نگران شدیم آیناز جان چرا حواست نیست خوبه خیراته سرت شناگری
-اااااااااا داییی
پشت چشمی نازک کردم و به سمت پسره برگشتم با تعجب نگاش کردم ، مادرجونم
romangram.com | @romangram_com