#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_161
از جیغش منم جیغ خفه ای کشیدم و بدتر تو آغوش آرتام حل شدم . آرتام به
خودش مسلط شد سریع خودش و من وکه روش بودم از رو تخت بلند کرد.
نازنین مثل دختر بچه ها لب ورچیده بود سرش و پایین انداخته بود ، یک لحظه
سرش و آورد بالا و با دیدین چهره من که از عصبانیت سرخ شده بودم تند تند شروع
کرد به حرف زدن:
-خواهری به خدا فقط 6دقیقه اومدم تو تراست ، میدونم قول داده بودم دیگه نرم
ولی خوب هوا خوب بود و من خیلی وقت بود بیرون نرفته بودم ، ببخشید ، دیگه
تکرار نمیشه . باور کن هیچی از وسایلت برنداشتم.
ملتمسانه نگام کرد وقتی دید هنوزم سرخم به سمت آرتام رفت و قیافش و شبیه
گربه شرک کرد و گفت:
- آرتام تو رو خدا تو یک چیزی بهش بگو ، حرف تو رو قبول میکنه ، اشتباه کردم و
دیگه تکرار نمیشه.
این از من با آرتام صمیمی تره. هی....
آرتام از مظلومیت نازنین خندش گرفته بود و یک نگاه به نازنین و یک نگاه به من کرد
و گفت:
-ببخشش آیناز جان ، کاری نکرده خواهرت ، تازه قولم داده بعد چشمکی به خواهرم
زد و منتظر به من نگاه کرد:
زبونم نمیچرخید ، از یک طرف از دست نازنین عصبی بودم که بدون اجازه من وارد
اتاقم شده از طرف دیگه دوست نداشتم با مخالفت کردن با آرتام اونو پیش خواهرم
کوچیک کنم پس سری تکون دادم وبه در اتاق اشاره کردم که یعنی بیرون.
نازنینم سرش و پایین انداخت و از اتاق بیرون رفت ولی قبلش لبخند و چشمکی
تقدیم آرتام کرد.
من ونازنین باهم فرق داشتیم ولی با وجود فرق هامون خیلی شبیه هم بودیم
موهای لخت شلاقی و مشکی ، چشای کشیده و مشکی ، پوستی گندمی ، اندامی
کشیده و ورزشی که به خاطر شنا خیلی خوش فرم بود . با اینکه فقط 88سالش بود
ولی قدش 820بود ومطمئنا از من بلند تر میشد.
آرتام دوباره خودشو رو تخت انداخت منم مجبور شدم رو زمین بخوابم چون به هیچ
وجه حاضر نبودم رو تخت یک نفره بهش بچسبم وبخوابم ، حالا انگار نه انگار
romangram.com | @romangram_com