#غرور_و_عشق_و_غیرت_پارت_105

فرزانه خانوم باهام روبوسی کرد و اظهار ناراحتی ، که خیلی ناراحت شدیم وقتی
شنیدم و......
با آقای تاجیک هم احوال پرسی کردم و ازش تشکر کردم که برای دیدنم اومده، با
چشام دنبال فردی میگشتم که احساس میکردم شاید یک ذره دلم واسش تنگ
شده ، اونم فقط یک ذره!!!!!
ایمان سرش و آورد پایین:
-داره ماشین و پارک میکنه ، چشات و انقدر چپ و راست نکن
انقدر خجالت کشیدم که نهایت نداره ، صورتم سرخ شد، چه باهوش بود -من دنبال
کسی نمیگردم.
بابامو آقای تاجیک تو سالن بیمارستان ایستاده بودن، مامانم و خانوم تاجیک رو
مبلای اتاق نشسته بودن وحرف میزدن ، آرتینا هم با هستی ویاسی و تران مشغول
بود.

منتظر چشم به در دوخته بودم، ایمان به مردا ملحق شد.
چشمم به چشاش افتاد با نگاهش به چشام داشت نفوذ میکرد...
---------------------------------
نگاهم ازش گرفتم؛ بعد از احوال پرسی با مامان و بچه ها به سمتم اومد، درست کنار
تختم، نه لبخند داشت نه اخم .
با صدای آرومی گفت: واسه اینکه بخوای من واسیرت کنی باید سالم بمونی کوچولو
لبخند کجی زدو منتظر نگام کرد
من هنوز تو بهت بودم ، پس اونم منتظر ببینه چجوری دلشو میبرم، لبخندی زدم
انگار انتظار این حرکت و نداشت چون تعجب کرد:
-باشه ، پس سعی میکنم سالم بمونم تا بتونم شرط وببیرم، بعد چه ها که میشه
کرد، بی ام و خوشگلت و زیر پام میندازم ، به شرکتی که واسش جون کندی میرم ،
بعد همه واسم خم و راست میشن ، واسه آخر هفته ام به ویلا خوشگلی که مال تو
بوده و مال من میشه میرم و استراحت میکنم.
با پوزخند نگام کرد سرش وآورد پایین:
-واسه خودت نقشه نکش چون هنوز جوجه ای واسه دلبری.
راست شد : -ولی مطمئنم کنیز خوبی میشی چون خیلی بهت میاد.

romangram.com | @romangram_com