#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_90

- تا حالا که میگفتیم این بخارنداره حالا هم که یه حرکتی کرده تو بازم ناراحتی ؟!

- ستاره ظرف پیتزا را به کناری هل داد و با عصبانیت گفت : حرکتش بخوره تو سرش! پسره پر رو ! من تا حالاجواب سلامشو هم نمیدادم حالا در اومده به من میگه اتفاقی که افتاده توتصمیم من هیچ تأثیری نداره من هنوزم میخوام باهاتون ازدواج کنم. دقت کنید ... هنوزم ... انگارمن گفتمتوروخدا بیا با من ازدواج کن

نازنین خندیدوگفت : ایول پس درخواست ازدواج کرد

- ول کن تو هم نازی حوصله داری من چی میگم تو چی میگی

مریم لیوان نوشابه اش را زمین گذاشت وگفت : توجدیداً خیلی حساس شدی اون شاید اصلاً منظورش اینی که تو فکرمیکنی نبوده اگرم بوده ناراحتی نداره اصلاً دیگه نمی خواد جوابشو بدی حرف اون چه اهمیتی داره؟

ستاره آهی کشیدوگفت : اصلاً مسئله شریفی نیست این نظراکثرآدمای دورو برمه .از وقتی از بیمارستان مرخص شدم همه یه جوری نگام میکنن به خدا خسته شدم دیگه تحمل گوشه کنایه شنیدن ندارم

با گفتن این حرف چشمانش پرازاشک شد. مریم برای تغییر حال وهوای اوگفت : همه برن به درک مهم من و این خل و چلیم که رفیق فابریکتیم ویه موی گندیده تو رو با دنیا عوض نمی کنیم

نازنین لقمه ای که در دهانش بود را به سختی فروداد و گفت: آقا تو می خوای اینودلداری بدی چرا از من مایه می ذاری

ستاره به قیافه بامزه اوخندیدوگفت : درسته ! گور بابای همه ! دوستای بامعرفت و با حالمو عشقه

وتکه بزرگی از پیتزا را در دهانش گذاشت . در همین موقع چیزی سفت زیر دندانش رفت و دادش را درآورد.

هرسه نفر به سنگ کوچکی که دردست ستاره بود خیره شده بودند. ستاره که عصبانیت چند دقیقه پیشش دوباره عودکرده بود از جای خود بلند شد و رو به پسرجوانی که پشت پیشخوان رستوران ایستاده بود با صدای بلندگفت: آقا میشه بیای اینجا

پسر کنارمیزآنها آمد وگفت : بفرمایید اتفاقی افتاده ؟

romangram.com | @romangram_com