#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_87


- خدا کنه

با شنیدن صدای شخصی سرهایشان را که برای بهترشنیدن صدای هم درشلوغی به هم نزدیک کرده بودند بالا آوردند و به او نگاه کردند.

- این دیگه از کجا پیداش شد ؟

شریفی چند قدم به آن ها نزدیک شد و دوباره سلام کرد و رو به ستاره گفت : داشتم جزوه می خریدم که دیدمتون. باورم نمی شد خیلی ازدیدنتون خوشحال شدم . تو این مدت که حالتون خوب نبود خیلی ازدوستاتون سراغتونو گرفتم نمی دونم خدمتتون گفتن یا نه؟

- بله بله بهم گفتن . شما خیلی به بنده لطف دارین خیلی ممنون که به یادم بودین

- خواهش می کنم وظیفم بوده راستش خانم درخشان من یه مطلبی رو میخواستم باهاتون در میون بذارم

- بفرمایید

- اینجایه کم شلوغه اگه میشه بریم اون طرف

و با دست به نقطه ای چندمتر دورتر اشاره کرد. ستاره می خواست دوباره مخالفت کند که نازنین با عجله گفت : آره ستاره جون کار ما یه کم طول میکشه شما برو همونجا منتظر ما باش

ستاره چشم غره ای به او رفت وهمراه شریفی روی نیمکتی همان نزدیکی نشستند. شریفی چند دقیقه ای همانطور در حالی که به صورت او زل زده بود به او نگاه می کرد. ستاره که ازنگاه خیره اوکلافه شده بود پوفی کرد وگفت : آقای شریفی من یه کم عجله دارم اگه میشه حرفتونو زودتربزنید

شریفی با گیجی گفت : فکرمیکردم دیگه هیچوقت نمی بینمت


romangram.com | @romangram_com