#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_73
سپس دفترچه رابست و ادامه داد : خیلی ممنون از همکاریتون خانم درخشان
بعدازگفتن این حرف به همراه همکارش از اتاق خارج شد.
ستاره در اتاقش تنها بود و با خود کلنجار میرفت که به حوادث اخیرفکر نکند اما مغزش از او فرمان نمی برد ومدام قیافه آن ها جلوی چشمش می آمد. بیش تر از همه چهره پسری که سهیل نام داشت. نمی دانست چه بلایی سرش آمده است.
با صدای در از فکر خارج شد و به جانب در نگریست. دختر جوانی به همراه دسته گل وارد اتاق شد. گل را روی میزگذاشت . با لبخند به ستاره نزدیک شد و گفت : من میترا پارسا هستم خبرنگار مجله زندگی زیبا
ستاره با او دست داد وگفت : خوشبختم خانم پارسا
و منتظر به او نگاه کرد. اودوبارهبهحرف آمدوگفت : راستش من وقتی بی هوش بودین هم بهتون سر زدم وحالتونو ازپدرتون پرسیدم . من تو مجله توقسمتی که مربوط به قربانیان خشونته فعالیت می کنم. می خواستم ببینم امکانش هست در مورد حوادثی که اخیراً براتون اتفاق افتاده باهاتون مصاحبه کنم؟
ستاره با شنیدن حرف های او به فکرفرورفت . آیا کار درستی بود که همه چیز را تعریف کند؟
بله ، باید هر کس که چیزهایی در مورداین مطلب می دانست همه حقیقت رامی فهمید.
میترا که دید فکر کردن ستاره به درازا کشید با تک سرفه ای حواس اورابه خود جلب کرد و گفت : نگران نباش من قول میدم اسمی از هیچکس برده نشه . من فقط می خوام داستانو چاپ کنم ستاره جون
با استفهام به ستاره نگاه کرد و ادامه داد : میتونم به اسم کوچیک صداتون کنم؟
ستاره با لبخند سرش را در تأییدحرف او حرکت داد.
romangram.com | @romangram_com