#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_58
درهمین لحظه فکری به ذهن ستاره رسیدکه باعث شد ناخودآگاه لبخند بزند.
- فکر کنم من بدونم چه جوری باید بازش کنیم
و کلید طلایی رنگ را از جیبش خارج کرد.
سهیل به او نگاه کرد. این اولین بار بود که خنده این دختر را می دید. مجبور شد به خود اعتراف کند با وجود آشفتگی ظاهری با لبخند بسیارزیباتر از قبل شده است.
ستاره کلید را جلوی صورت اوگرفت تا او بالاخره متوجه کلید دردستانش شد.
کلید را گرفت و خوب برانداز کرد و با ذوق گفت : آره فکرکنم کلید همون دره باشه از کجا آوردیش؟
- توکلبه پیداش کردم
سهیل در حالی که به سمت در می رفت گفت : کارت خیلی عالی بود بهتره تا دیر نشده زودتر راه بیفتیم
- یه لحظه صبر کن
سهیل به سمت اوچرخید ومنتظر به او نگاه کرد. ستاره در حالی که با سوءظن به او نگاه می کرد گفت : قضیه این سهمت وتلاشت و اینا که می گفتی چی بود ؟
سهیل که سعی میکرد لبخندش راپنهان کندگفت : یه بار ازشون پرسیدم اگه من چند دفعه دختره رو بگیرم چی میشه اونا هم این جوابو بهم دادن
و با گفتن این جمله سریع از اتاق خارج شد.
romangram.com | @romangram_com