#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_142
- درخشان هستم
- به جا نیاوردم
- یه نگاهی به گواهینامه ای که دستته بندازی به جا میاری
- آهان یادم اومد. برای گواهینامت زنگ زدی ؟
- نه پس دلم برای اخلاق قشنگتون تنگ شده بود زنگ زدم حالتونو بپرسم
- پولت حاضره ؟
- آره
- فردا ساعت 6 بیا رستوران بگیر
و بدون خداحافظی تماس راقطع کرد. ستاره همینطور که گوشی رادردستش نگه داشته بود به این فکر می کرد که بهانه ای برای نرفتن سر کلاس تاریخ پیدا کرده است .
* * *
نگاهی به پرادوی سفیدرنگ که دیگر اثری از تصادف نداشت انداخت و وارد رستوران شد .کمی دیرتر از قرارشان رسیده بود . ظاهراً رستوران تعطیل شده بود چون هیچکس آن جا نبود. جلوی در ورودی ایستاد و کمی صبر کرد اما خبری نشد به ناچار از میان میزها که تمیز شده بودند و صندلی ها به صورت برعکس رویشان قرار گرفته بودند گذشت و روبروی پیشخان ایستاد و او را صدا زد : کسی اینجا نیست ؟... آقا مانی ؟!
جوابی دریافت نکرد . رستوران در سکوت مطلق فرورفته بود واین سکوت کم کم داشت او را می ترساند. چند دقیقه بعد در حالی که بسیار کلافه شده بود با عصبانیت تلفنش را از کیفش درآورد و شماره او را در لیست تماسهایش یافت ولی قبل از اینکه دکمه سبزرا فشاردهد صدای افتادن چیزی روی زمین او را از جا پراند.
romangram.com | @romangram_com