#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_117
عمه که احساس می کرد به پسرش توهین شده گفت : خب اینکه دعوا نداره داشته ماشین جدیدشو نشون می داده
بعد از زدن این حرف دانیال به اوچشم غره رفت و راحله گفت : ستاره که ماشین ندیده نیست سوزی جون
و رو به دانیال ادامه داد : مبارکت باشه. ایشالله چرخش به شادی برات بچرخه
ازقصد اورا سوزی خطاب کرد چون می دانست ازاینکه اسمش به این شکل بیان شود متنفر است.
ستاره سر درد شدیدی گرفته بود و دوست داشت زودتربه خانه برودولی بخاطرپدرش تحمل میکرد.
در ادامه دیگراتفاق خاصی نیفتاد وفقط سرشام ستاره گاه و بی گاه هدف نگاه های غضبناک دانیال که درست روبرویش نشسته بود قرار می گرفت که به آن ها بی اعتنایی می کرد.
آخر شب ، هنگامی که به سمت خانه حرکت می کردند ستاره روی صندلی عقب خودرو نشسته بود ودر حالی که سرش رابه شیشه تکیه داده بود با خود فکرمی کرد روابط این دو خانواده هرگز خوب نخواهد شد.
* * *
ستاره تلفن همراهش رادرون کیفش سُر داد و گفت : شیرین بود میگه همه بچه ها جلوی در دانشگاه جمع شدن . دِ بجنبین دیگه من نمی دونم اینجا نمازخونه است یا آرایشگاه !
مریم که در آینه به خود نگاه می کرد گفت : اِ یه لحظه صبرکن دیگه چقدر هولی
ستاره با سوء ظن به او نگاه کرد وگفت : تو دیگه چرا اینقدر به خودت میرسی ؟! تازگیا انگار یه چیزیت میشه ، راستشو بگو خبریه ؟
romangram.com | @romangram_com