#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_107


آن شب در اتاقش نشسته بود و به کارهای عجیب سهیل فکرمیکرد. باید آن ها را چگونه تعبیر می کرد. تشکر از او به خاطر نجات آینده اش !

دست آخر بدون اینکه به نتیجه ای برسد به خواب رفت.

از آن روز به بعد سهیل طبق قراری ناگفته هرسه شنبه بعد از کلاس تاریخ گوشه ای می ایستاد وتا وقتی که سرویس بیاید ازدور به او نگاه می کرد. ولی ستاره از رفتار او که به نوعی مزاحمت محسوب می شد ناراحت نبود برعکس تا حدودی احساس امنیت نیز می کرد.

* * *

ستاره ومریم آخروقت از دانشگاه خارج شدند. مریم با ناراحتی به محوطه خالی از سرویس نگاه کرد وگفت : اینجا که هیچ ماشینی نیست. نمی شه ایندفعه رو با تاکسی بریم ؟

ستاره درحالی که به مسیر سرویسها خیره مانده بود با اخم گفت : حرفشم نزن منتظر می مونیم تا سرویس بیاد

مریم روی نیمکت ولو شدو با ناله گفت : وای خدا مردم از گشنگی بخاطرحواس پرتی جنابعالی که یادت رفت ژتون بگیری ناهارم نخوردم دیگه نمی تونم از ضعف نفس بکشم حداقل تا سرویس میاد بیا بریم تو این رستورانه یه چیزی بخوریم

ستاره چشمهایش را گرد کرد و با تعجب گفت : بریم اونجا ! دیوونه شدی ؟ من تا حال اون پسره بچه پررو رو نگرفتم عمراً بیام اونجا

مریم قیافه مظلومی به خود گرفت و گفت : تو رو خدا بیا بریم دیگه

ستاره با عصبانیت گفت : مطمئنی فقط بخاطر اینکه گشنته میخوای بری اونجا

مریم هم عصبانی شدوگفت: پس فکرکردی واسه چیه ؟ اصلاً لازم نکرده بریم همینجا میشینیم تا سرویس بیاد


romangram.com | @romangram_com