#قربانی_یک_بازی_احمقانه_پارت_101
ستاره آب دهنش را قورت داد و گفت : گفتم آقای سرمدو ببخشید اون ترم آخره حتماً تا حالا خیلی زحمت کشیده حیفه زحماتش به هدر بره
فرجی از جای خود بلند شد و روبروی او روی صندلی نشست و گفت: خودش از شما خواسته بیاید اینجا و اینا رو به من بگید
- نه نه من بعد از اون اتفاق اصلاً باهاش حرف نزدم قضیه انصرافشو هم از اینو اون شنیدم
- پس حتماً میدونین که خودش می خواد انصراف بده
- من میدونم یه جوون هیچ وقت ترم آخر درسشو ول نمی کنه که آیندش خراب بشه
فرجی عینکش را از چشمش برداشت و در حالی که دقیق تر به ستاره نگاه می کرد گفت : باشه قبول. ما ازش خواستیم انصراف بده ولی شما که اون پسر ودوستاش اینهمه بلا سرتون آوردن دیگه چرا این حرفو میزنین؟ جای اینجور آدما تو محیط آموزشی ودانشگاه نیست
- شما درست میگین قربان من میدونم که اونا حیثیت شما و دانشگاه رو زیر سوال بردن ولی آقای سرمد مثل اونا نیست اون فقط یه اشتباه کرد که به اون باغ اومد ما نباید بخاطر یه اشتباه آیندشو خراب کنیم. خواهش میکنم آقای رئیس یه فرصت دیگه بهش بدین
فرجی از جای خود بلند شد و به سمت میز کارش حرکت کردوگفت: این فقط تصمیم من نیست همه خواستاررفتنشن
ستاره مصمم به اونگاه کردوگفت : من میدونم شما خیلی نفوذ دارین اگه بخواین می تونین بهش کمک کنین
فرجی دوباره عینکش را زد و پرونده ای را باز کردوگفت : به حرفاتون فکر می کنم خانم درخشان
ستاره لبخند زد وگفت : خیلی ممنون قربان لطف کردید که به حرفام گوش دادید با اجازتون
romangram.com | @romangram_com