#قفل_پارت_57

آقای حسینی دستی به ریش‌های سفیدش کشید و گفت: دختر جان از این بحث به کجا می‌خوای برسی؟

نفس عمیقی کشیدم و گفتم: میشه اجازه بدید تا آخر حرف‌هام رو بزنم؟

آقای حسینی سرش رو تکون داد و من ادامه دادم: اگر دختر شما بود و برای دفاع از خودش و آبروش چنین کاری می‌کرد شما چی بهش می‌گفتید؟ واقعا توقع داشتید تا اون دختر اجازه بده هر کاری که پسر دلش می‌خواد انجام بده؟ بیاید از یک طرف دیگه به ماجرا نگاه کنید. اصلا فرض می‌گیریم که پسر شما به هدفش رسیده بود و آبروی لاله رو برده بود، اون وقت چی انتظار لاله رو می‌کشید؟ چطور می‌تونست با کاری که پسر شما سرش آورده بود به زندگیش ادامه بده؟ اگر چه الان هم داره مثل یک مرده‌ی متحرک زندگی می‌کنه، گذشته از خودکشی که کرده هر شب خواب اون اتفاق رو می‌بینه، هر شب با کابوس از خواب بیدار میشه.

توی چشم‌هاش نگاه کردم و ادامه دادم: شب و روزش یکی شده، اصلا آرامش براش معنا نداره، آرزو می‌کنه که کاش همون سال اول اعدامش کرده بودن و از این زندگی راحت می‌شد. شما نمی‌تونید تصور کنید که لاله چقدر تو این ده سال غذاب کشیده...

اشک‌هایی که بی‌اراده روی گونه‌ام جاری شده بود رو پاک کردم و گفتم: فقط یک لحظه خودتون رو جای پدر لاله بذارید، یک لحظه فکر کنید که این اتفاق خدایی ناکرده برای یکی از دختر‌های شما افتاده بود.

سکوت کردم و اجازه دادم تا حرف‌هام تاثیر خودشون رو روی آقای حسینی بذارن.

دوباره ادامه دادم: شما که اهل نماز و قرآن هستید باید بهتر از من بدونید که خدا اون قدر که در مورد بخشش گفته در مورد قصاص نگفته، اگر چه من فکر می‌کنم لاله تو این ده سال به بدترین شکل قصاص شده .

- از کجا معلوم که حرف‌های شما درست باش؟

- کافیه به دادگاه برید و برگه‌ی پزشک قانونی که روی پرونده لاله‌ست رو ببنید، لاله از پسر شما به شدت کتک خورده بوده و پزشک قانونی تشخیص داده که پسر شما واقعا همچین قصدی داشته.

مکثی کرد و در حالی که داشت با دقت نگاهم می‌کرد گفت: حتی اگر همه‌ی حرف‌های شما درست باشه باز هم من نمی‌تونم از خون پسر ناکامم بگذرم.

- لاله ناکام نبوده؟ چرا فکر می‌کنید فقط پسر شما این وسط قربانی شده؟ پسر شما از روی هــ ـوس زندگی و آینده‌ی این دختر رو به تباهی کشونده.

- من نمی‌تونم رضایت بدم؛ یعنی خانواده‌ام رو چطور راضی کنم؟

از این‌که می‌دیدم کمی نرم شده، خوشحال بودم.

- به همسرتون بگید اگر این اتفاق برای یکی از دختر‌هاش می‌افتاد، اون وقت چی می‌شد؟

از روی صندلی بلند شدم، هر چیزی که می‌خواستم بگم رو گفته بودم. حالا باید منتظر تاثیر حرف‌هام می‌موندم.

- من باز هم خدمت‌تون می‌رسم. امیدوارم تا اون موقع نظرتون عوض شده باشه و بتونید کمی لاله و شرایطش رو درک کنید. خدانگهدار.

- خداحافظ

از فروشگاه بیرون اومدم و عطر هوای پاییزی رو به ریه‌هام کشیدم.

***

قدم‌های آهسته‌ام رو به سمت استخر برداشتم. آروم آروم نزدیکش رفتم و نگاهم رو به نیم رخ غرق در فکرش دوختم.


romangram.com | @romangram_com