#قفل_پارت_51

توی دلم پوزخندی زدم و سکوت کردم. به اتاقم رفتم و کنار پنجره نشستم. شاید اگر اتفاقات چند سال پیش نمی‌افتاد، حالا من و احتشام کنار هم بودیم و بچه‌مون رو داشتیم.

چشم‌هام رو بستم. به سام و خوشبختیِ که کنار پدر و مادرش داشت حسادت نمی‌کردم؛ اما عجیب دلم می‌خواست که من و بچه‌ام تو جایگاه شیرین و سام بودیم! چرا فرصت زندگی خوب و راحت از من گرفته شده بود؟ چرا نتونستم حتی یک روز برای بچه‌ام مادری کنم؟ خیلی وقته که کسی بهم محبت نکرده! خیلی وقته که به کسی محبت نکردم! پس مهر مادریم رو خرج کی کنم؟ چقدر بی‌لیاقت بودم که نتونستم از بچه‌ام محافظت کنم و برای خودم نگهش دارم! اگر روزی احتشام می‌فهمید که من حامله بودم چه عکس العملی نشون می‌داد؟ شاید هم اگر حامله نمی‌شدم هیچ‌وقت این اتفاق‌ها نمی‌افتاد!

واقعا نمی‌دونم! نمی‌دونم چه اتفاقی درست و چه اتفاقی نادرست بوده! فقط می‌دونم که تصمیم اشتباه من، زندگی همه رو به باد داده! سرنوشت، همه‌ی در‌ها رو به ‌روم قفل کرده و حالا بین حس‌های مبهم زندگیم دست و پا می‌زنم و سعی می‌کنم به هر طریقی یکی از قفل‌های زندگیم رو باز کنم که شاید دوباره آرامش به وجودم برگرده!

***

- کجا؟

با صدای احتشام برگشتم، دیدم که روی صندلی کنار پنجره نشسته و داره با لپ تابش کار می‌کنه. چطور متوجه‌اش نشده بودم؟ جالبه که هر وقت من می‌خوام برم بیرون سر می‌رسه!

- میرم بیرون.

پوزخندی زد و گفت: این‌که خودم دارم می‌بینم، کجا میری؟

سرش پایین بود و به من نگاه نمی‌کرد.

- چه فرقی داره؟

- برای من مشکل درست نکن.

با تعجب گفتم: مشکل؟ چه مشکلی؟

- با رفتنت به خونه‌ی طاها و همکار‌های خلافکارش، علاوه بر خودت، برای من هم مشکل درست می‌کنی.

چقدر باور این‌که طاها خلافکار شده سخت بود، جوری که با شنیدن این حرف تپش قلبم کند شد.

- اون جا نمیرم.

- خوبه!

به سمت در برگشتم تا برم؛ اما چیزی به یادم اومد که باعث شد به طرف احتشام برم.

- راستی، قرارداد رو نوشتی؟

احتشام متعجب سرش رو بالا آورد و گفت: کدوم قرارداد؟

- بالاخره من دارم این‌جا کار می‌کنم، مفتی که نیست!


romangram.com | @romangram_com