#غم_نبودنت_پارت_158
امیر علی دست مانارو گرفت و اوردش داخل و نشوندش روی کاناپه و به من اشاره کرد در و ببندم.خودشم نشست کنار مانا و گفت_من حتی اگر هم بمیرم محاله دختری به اسم مانارو فراموش کنم.تو و کمکات حمایتات مهربونیات همیشه تو ذهن من حک شده است.مهربونیای خاصت که فقط مال من بود..
این لحن امیر این جمله هاش چقد واسم اشناست..ذهنم میره پی محبتای طاها که فقط واسه من خاص و پاک بودن.به امیر هم گفته بودم محبتاش خالص و ناب بودن.یعنی همونجور که این حرفای امیر داره قلب منو میسوزونه حرفای منم درباره طاها حال امیر و بد کرده؟وای خدا..باز ندونسته چکار کردم؟
دیگه نگو امیر بسه خواهش میکنم.
جالبه..همینطور که من تو زندگیم به غیر از عشقم یکیو داشتم که محبتاش و هیچ وقت و هیچ رقمه نمیتونم فراموش کنم..امیر هم یکیو داره که جای محبتاش حک شدست تو زندگیش.به نظرم ازار دهندست..مثل یه مزاحم یه حس بد یکی که فکر میکنی میخواد سایه بندازه روی عشقتون..طاها که نیست ولی مانا هست.نگرانم میکنه.
امیر علی_قبول کن مانا.من و تو با هم به جایی نمیرسیم.وقتی احساسی بهت ندارم جز یه دوست یه همراه نمیتونم فکر دیگه ای راجبت بکنم.ببخش مانا ولی سعی کن بیشتر برام یه دوست باشی که بتونم روی کمکات حساب کنم تا عشق..
مانا اشک میریخت و سرش و گذاشته بود بین بازو و قلب امیر و گریه میکرد.
من به دیوار کنار در خروجی تکیه داده بودم و بی حس به محبتای امیر واسه مانا نگاه میکردم.
اصلا فکرشم نمیکردم من یه روزی واسه ازدواجم بلند شم بیام خونه پسر مورد علاقم تا شرطاش واسه جواب مثبت ازدواجمون و بشنوم..یعنی داره سرم منت میذاره؟
یاد ظرفای شکسته تو اشپزخونه میفتم.امیر حالتای عصبی زیادی داره.قرص میخوره.خودم دیدم اون روز تو پارک.تیک عصبی داره.اصلا نمیشه باهاش حرف زد سریع داغ میکنه..ولی محبتاش..اخ دیوونشونم.یاد ب*و*سه ارومش که روی شقیقه ام کاشت میفتم حس خوبی بهم میده.
مانا_امیر پس من چی؟احساسم؟چهار سال و با عشق کنارت بودم.چیز کمی نیست.چطور حالا فراموشت کنم؟
امیر علی_بعضی چیزا مانا ارزش اشک ریختن ندارن.
دستش و گذاشت روی دست مانا و اروم فشردش.
ضربان قلبم اوج گرفت.کار خاصی نکرد ولی همینم..اخ چی بروزم اوردی امیر..
امیر بلند شد و رفت کنار پنجره ایستاد.مانا هم بلند شد و رفت پشت سرش.
دستش و گذاشت رو شونه امیر و گفت_همیشه دوستت دارم امیر..
دستش و برداشت و حلقه کرد دور کمرش و سرش و تکیه داد به کمرش و گفت_هیچ وقت فراموش نمیشی.اینم بدون هروقت که تو بخوای من هستم..فقط کافیه اشاره کنی.
روی کتفش و ب*و*سید و ازش فاصله گرفت.
ناخونام از شدت فشاری که بهشون وارد میکردم در حال شکستن بودن.این همه نزدیکی به هم..این ب*و*سه ها.چرا امیر کاری نکرد؟ناخوداگاه یاد ب*و*سه طاها توی نامزدی و ب*و*سه ای که روی دستم کاشت تو خونه ابجی غزاله جلوی امیر میفتم.
یعنی امیر داره انتقام میگیره؟از من؟
مانا اومد و روبروم ایستاد.تو چشمام زل زد .اروم ولی با لحن بدی گفت_عشقم و دزدیدی منتظر عواقبش باش.من مثل تو دزد نیستم ولی بلدم چطور یه زندگی و جهنم کنم.
و از خونه زد بیرون.هنوز خیره به جای خالیش بودم.حرفاش بوی خوبی نمیداد..تهدید اونم نه معمولی پر از کینه.
نمیدونم چی شد که گوله گوله اشکام ریختن روی گونه هام.
بی حرف رفتم و مانتومو پوشیدم و شالمو کشیدم رو سرم.
امیر علی همونطور که پشتش به من بود گفت_بهت گفته بودم از ناز و ادای الکی خوشم نمیاد پس الکی ابغوره نگیر.
کیفمو برداشتم و خواستم از در خونه بیام بیرون.اصلا تحمل اون فضا و اون خونه رو نداشتم.حالت تهوع گرفته بودم.
دستم رو دستگیره بود که امیر علی گفت_گوشیت روشن باشه.
جوابش و ندادم.خواستم بیام بیرون که بلند داد زد_نشنیدم..
اروم گفتم _باشه.از خونه زدم بیرون و تمام 9 طبقه رو از پله ها اومدم.تنم گر گرفته بود و فقط میدوییدم.حالم خوب نبود.باید فکر میکردم.باید اروم میشدم.
romangram.com | @romangram_com