#غم_نبودنت_پارت_134


از ماشین پیاده شدم.زنگ زدم.افسون درو باز کرد.رفتم تو و فرازم رفت.

یعنی چی شده؟با توکا مشکلی داره؟

نهار من و افسون با هم خوردیم.توکا گفت مهمون داریم عصر میام.

افسون پیله کرده بود که تعریف کنم واسش منم هیچی نمیگفتم.

افسون_درد بگیری..بنال دیگه.

_نچ..بذار توکا بیاد.حالا اونم اومد دوساعت باید واسه اونم تعریف کنم.

افسون_بگو دیگه..

_نه

افسون_میدونی شعور چیه؟

_نه

افسون_کاملا مشخصه باهاش غریبه ای..

_پس ساکت شو بذار بخوابم.

افسون_شخصیت نداری دیگه.دست خودت نیست.

ابروهامو انداختم بالا و با خنده گفتم_حرص نخور عزیزم..

افسون چند لحظه نگاهم کرد معلوم بود داره عصبی میشه و خودشو کنترل کرده.

یه دفعه بی هوا پرید رومو گازم گرفت و با دستش نیشگونم میگرفت.

من جیغ میزدم و اون داشت عین سگا و*ح*ش*ی بازی در میاورد.

ولی هرکاری کرد بازم تعریف نکردم چی شد.اونم حرصی شد و یه لگد زد تو پامو گفت_گمشو بیشوور. و رفت تو اشپزخونه.

چهار روز از اعتراف من واسه امیر علی میگذره..دیگه خبری ازش ندارم.

میدونم و مطمئنم که ممکنه حرفامو باور نکرده باشه یا دچار شک شده باشه..

خیلی دوست دارم از احساسش سر در بیارم..باهاش حرف بزنم ولی خب نمیدونم خجالته غروره شرم و حیاست چیه که اجازه این کارو بهم نمیده.یه چیزی مانع میشه که ترتیب ملاقات بعدیمونو بدم..

ولی یکی دوبار واسش پیام فرستادم.جمله های عاشقانه ای که واقعا احساسمو بیان میکرد.بعد از فرستادنشون حس خوبی بهم دست میداد.

فکر اینکه الان داره اینارو میخونه و راجبشون فکر میکنه و واکنشش چیه؟لبخند میزنه و چشماشو میبنده و به جمله ای که فرستادم فکر میکنه یا نه اخم میکنه و با عصبانیت گوشیش و یه طرف پرت میکنه..که احتمال وقوع دومی بیشتره..

افسون تو این مدت بی قراریامو دید و اخر طاقت نیاورد و کار خودش و کرد.

با یه مشورت کوچیک با توکا تصمیم گرفتن که بچه ها رو دعوت کنن به یه دور همی و شبگردی تو پارک و خیابونا..

البته که از شنیدن این خبر بال دراوردم و صورت افسون و توکا رو غرقه ب*و*سه کردم ولی خب استرس هم دارم.اصلا امیر میاد؟بیاد چکار میکنه؟رفتارش با من عوض میشه؟نمیشه؟بدخلقی میکنه؟

نمیدونم خیلی اضطراب دارم.فکرم خیلی مشغوله و همش گیج میزنم.فراز به کارام میخنده و مسخرم میکنه.

تصمیم داشتم امشب خیلی شیک باشم و تو چشم..خب طبیعیه..نباید باشم؟

romangram.com | @romangram_com