#قلب_های_شیشه_ای_پارت_76
هول میشم و می گم: نمی خواد بخاطر من از کارتون بزنید . خودم یه کاری می کنم.
ابرویی بالا میندازه و میگه: بخاطر شما که کنسلش نکردم . باید هدف پایازو بفهمم. بعدشم تجربه ثابت کرده شما حرکتی نکنی بهتره.
از عصبانیت لبم رو به دندون می گیرم ولی چیزی نمی گم تا دوباره دلخوری پیش نیاد.
- شوخی کردم . بهتره واکنش عصبیتونو کنترل کنید چون ممکنه لبتون اسیب ببینه.
از حرفش خندم میگیره ولی چیزی نمی خندم… مهندس بلند میشه و میگه: اگه چیزی فهمیدم به شما هم میگم.
باشه زیر لبی می گم و مهندس رو بدرقه می کنم تا بره.
میدونستم امروزم خبری از مریض توی درمونگاه نیست. لپ تاپم رو روی میز گذاشتم و مشغول وبگردیم… در درمونگاه باز میشه و پسری وارد درمونگاه میشه…اول از حضورش توی درمونگاه میترسم ولی بعد به خودم مسلط میشم … قرار نیست هربار که مردی میاد درمونگاه دست و پام بلرزه… بلند میشم و میگم: کاری دارید؟
لبخند میزنه و میگه: سلام اومدم ازتون یه ورق مسکن بگیرم. درد دندون امونم رو بریده . وقت رفتن به شهرم ندارم.بخاطر همین مزاحم شما شدم.
حین صحبت کردن سرش پایین و به من نگاه نمی کنه… این ادب و متانتش خیالم رو راحت می کنه…دعوتش می کنم تا روی صندلی بشینه و خودم سرکی به قسمت داروها میکشم تا مسکن رو براش بیارم… همین طور که توی داروها میگردم میگم:
چرا وقت نمی کنید برید دکتر. ممکنه عفونتش به بقیه قسمت ها کشیده بشه.
- بخاطر کارم نمی تونم برم . اول مهر و منم که دست تنها باید یه مدرسه رو اداره کنم.
برمیگردم و نگاهش میکنم و با شک می پرسم : درست شنیدم شما معلم روستایین. پسر سید عبدالله درسته؟
- درسته شما از کجا منو میشناسین؟
- خوب معلم روستا رو معمولا همه میشناسن
romangram.com | @romangram_com