#قلب_های_شیشه_ای_پارت_114
می دوم طرف مجید و میگم: مجید چی شده؟ چرا جوابمو ندادی؟
مجید دستم رو میکشه و میگه: بیا خودت ببین.
دنبال مجید میرم و مگم: چی رو ببینم این جا چه خبره؟
مجید پشت ستونی می ایسته و میگه: هیس . نگاه کن.
به جایی که مجید اشاره کرده نگاه میکنم … باور چیزی که می بینم خیلی سخته خیلی… پشت پرده اک آوش رو می بینم که کنار جاویدان نشسته و دستش دور کمر جاویدان حلقه شده… هر دو خوشحالن و میخندن… همه هستن… از بچه های تئاتر تا بچه های دانشگاه… قدم اول رو برمیدارم… شاید اشتباه برداشت کردم… اشکم رو پاک می کنم …دستم از پشت کشیده میشه… مجیده که با نگاهش میگه نه ولی من مصمم قدم بر میدارم و دستم رو میکشم… اولین نفر مانه منو می بینه … چند باری همراه ساسان توی گروه دیده بودمش… تن صداش کمی بلنده میگه: سپیده ؟! چرا این قدر دیر اومدی.
با صدا کردن اسمم ، همه نگاه ها برمیگرده طرف من… من فقط آوش و جاویدان رو می بینم… آوش مضطرب بلند میشه و میخواد بیاد سمتم که جاویدان دستش رو میکشه و پوزخندی به من میزنه و میگه: قبلا بدون دعوت جایی نمی رفتی.
دعوت ؟… این جشن برای چی بود؟… همه به ما نگاه میکنن… بازم سعی داشت منو توی جمع ضایع کنه… سکوتم رو که دید گفت: ولی خوب کاری کردی. بلاخره میخواستیم بهت بگیم که داریم میریم. مگه نه آوش؟
آوش رنگش پریده بود با من و من گفت: جاویدان الان وقتش نیست. میریم بیرون حرف میزنیم.
نمی فهمیدم چی میگن… کجا میخواستن برن… اصلا اینا چرا باهم بودن… مغزم پیغام های خطا میفرستاد… میگفت رابطه ای بین این دو تاست ولی احاسم ردش میکرد…
گفتم: نه آوش بزار بگه. این جا چه خبره؟
جاویدان قهقهه ای زد و گفت: گودبای پارتی گرفتیم. من و آوش داریم از ایران میریم.
میخواستن برن؟… جاویدان و آوش؟… از حرفای جاویدان چیزی حالیم نمی شد… رفتم جلوی آوش ایستادم و گفتم: جاویدان چی میگه؟ کجا میخواین برین؟ پس حرفایی که به من میزدی چی؟ کارمون چی میشه؟
آوش که از ادامه این بحث میترسید با من من گفت: جاویدان نگفتم موقع این حرفا نیست؟
رو به من کرد و گوشه آستینم رو گرفت و همین طور که میکشید گفت: بیا بریم عزیزم بهت توضیح میدم… اطراف رو نگاه میکنم… یه عده با نیشخند و یه عده با دلسوزی بهم نگاه میکنن… صداها توی ذهنم رژه میرن…باز با احساسم. بلند پروازی آوش … حرفای سیمین که گفته بود آوش و جاویدان رو چند باری با هم دیده… ناراحتی و بدخلقی جاویدان موقعی که من و آوش توی جمع باهم بودیم… تلفن های مشکوک آوش… باورش سخت بود امکان نداشت این طور رودست بخورم… دستم رو میکشم تا مانتوم رو ول کنه و با فریاد میگم: توضیح بدی؟ چی رو توضیح بدی؟ همه چیز مشخصه. نامرد.
romangram.com | @romangram_com