#گریان_تر_از_گریان_پارت_109

_خبر خاصی ندارم جز اینکه دو هفته ی دیگه عروس داداش عزیزمه.

_هستی بهتره سریعتر بریم سراصل مطلب_موافقم.

_گفتم بیای اینجا تا ازت برای انجام یه کار اجازه بخوام.با تعجب گفتم:اجازه!!؟درمورد چی؟

_راستش من مجبورم زیر قولم بزنم_کدوم قول؟_همونطور که خودت میدونی من و شیده قراره تا دوهفته ی اینده با هم ازدواج کنیم تو خودت بهتر از من زنا رو میشناسی تنها خواسته شون از مردشون اینه که باهاشون صادق باشن کتمان نمیکنم من هنوزم که هنوزه علاقه ی خاصی به شیده ندارم ولی میخوام این علاقه رو به وجود بیارم و برای این کار اول از همه میخوام صادقانه باهاش برخورد کنم_میشه واضح تر صحبت کنی_مطمئنا خودتم متوجه شدی که شیده روی تو خیلی حساس شده چند باری به طور غیر مستقیم از من پرسیده که چرا هستی توی کانادا با شما زندگی میکرد ولی من چیزی بهش نگفتم امروز بهت گفتم بیای اینجا تا ازت اجازه بگیرم و همه چیزو بهش بگم..

مهرداد داشت چی میگفت میخواست موضوع نامزدیمونو به شیده بگه ولی مگه قرارمون این نبود که این ماجرا بین خودمون دفن بشه.تا کی باید تاوان این حماقتو میدادم اون موقع نمیتونستم با مهرداد مخالفت کنم اون حق داشت همه چیزو به همسر ایندش بگه.

لبخند مصنوعی زدمو گفتم:از نظر من مشکلی نداره تو درست میگی شیده حق داره همه چیزو بدونه فقط لطفا ازش بخوا که این موضوعو به کسی نگه چون اگه این مسئله اشکار بشه ممکنه سوء تفاهمات زیادی برای فامیل بوجود بیاد.

سرش رو به نشونه ی مثبت تکون داد و گفت:ممنونم هستی لطف بزرگی در حقم کردی.

_این حق تو بود که دوست داری همسرت تمام گذشته ات رو بدونه من لطفی در حقت نکردم.

romangram.com | @romangram_com