#گریان_تر_از_گریان_پارت_107

موهامو با سشوار خشک کردم.نگاهی به ساعت انداختم ده و نیم بود دقیقا دوساعت داخل حمام بودم.ولی خب خستگیم کاملا رفع شد.خواستم روی تخت دراز بکشم که صدای تلفن مانعم شد.با دیدن شماره ی مهرداد دکمه ی اتصال رو زدم و تماس برقرار شد.

_علیک سلام اقا داماد چه عجب حالتون چطوره؟فکر کنم حسابی سرت شلوغه نه؟..مهرداد میون خنده_اولا که علیک سلام ثانیا میشه مهلت بدی منم حرف بزنم_بله چرا که نه بفرمایید بنده سراپا گوشم_خوبی؟_هی میگذرونیم_خب خداروشکر شنیدم که از وقتی میری بیمارستان خیلی سرت شلوغ شده_شدید هرچند تا یه مدت دیگه شماهم به جمع ما اضافه میشی...

خندید و گفت:اره صنم بهم گفت که گویا از شانس بد بنده من درست باید از بیمارستانی دعوت نامه دریافت کنم که جنابعالی داخلش مشغول به کاری_وا از خداتم باشه بهترین بیمارستان تهرانه همین صنم خودتون ارزوش بود بیاد این بیمارستان(صنم توی یه بیمارستان دیگه مشغول به کاره)..خندید و گفت:شوخی کردم وقتتو نگیرم میخواستم بعدازظهر اگه وقت داری بیام دنبالت بریم بیرون_مناست خاصی داره؟_نه میخوام درمورد یه موضوعی باهات حرف بزنم_شیده و صنمم هستن؟_خیر خانوم حرفام مربوط به اونا نمیشه_نمیشه پشت تلفن بگی؟_از چی میترسی هستی_از چیزی نمیترسم ولی...ولی...

_نگران نباش قرار نیست اتفاقی بیوفته بیام دنبالت یا نه؟_نه لازم نیست خودم میام فقط ساعتشو بهم بگو_ساعت شیش کافه همیشگی_باشه پس فعلا کاری نداری_نه خداحافظ_خداحافظ.

با قطع شدن تلفن فکرم حسابی مشغول شد.دلیلش از این بیرون رفتن دو نفره چی میتونست باشه راستش میترسم توی این دیدار حرفایی بینمون رد و بدل بشه که نوعی خ*ی*ا*ن*ت به شیده محسوب بشه هرچند همین الانم بدون اطلاع اون بیرون رفتن با مهرداد یعنی خ*ی*ا*ن*ت چون اونا در هرصورت متعلق به هم هستن.اینقدر ذهنم مشغول ده بود که حتی خوابم دیگه به چشمم نیومد.تا ساعت سه توی اتاق راه میرفتم و به این موضوع فکرمیکردم که مهرداد میخواد چی بهم بگه...با بلند شدن صدای شکمم یادم اومد که از دیروز ظهر هیچی نخوردم.قبل از اینکه برم به اشپزخونه توی اینه نگاهی به خودم انداختم.

نه چاق نشده بودم هومن مطمئنا برای اینکه حرصم بده اون حرفو بهم زده شاید توهم زده بود اصلا من چرا حرفای اون برام مهمه بذار هیچی دلش میخواد بگه فدای سرم.

به اشپزخونه رفتم.یه لیوان قهوه و یه تیکه کیک برداشتم و رفتم جلوی تلویزیون.

تا ساعت پنج و نیم سرم رو با برنامه های تلویزیون گرم کردم.یه فیلم خیلی غمناک داشت که حسابی حالمو گرفت.

romangram.com | @romangram_com