#گشت_ارشاد_پارت_87
داشت جرم خودشو با جرم اون ميسنجيد
اون فقط دلش ميخواست ازاد باشه تو همه چي تو مدل پوشش و روابطش و ...........
ولي فرزين خيلي راحت با دختراي مختلميچرخيد حاجي هم حرفي نميزد
ته دلش با خودش زمزمه کرد :اره خوب اوپسره و ازاده هر کاري بکنه ولي من دخترم و بايد طبق اصول بردگي که برام تعيين کرده بودن زندگي کنم
فرزين:چيه لال شدي قبلا بلبل زبون تر بودي
بعد بي هوا با پشت دست توي صورت شايسته کوبيد و گفت :خجت نکشيدي اين رژلب قرمزو ماليدي ؟
بعد خنده ي عصبي کرد و گفت:تو اصلا نميدوني خجالت چي هست
شايسته دستشو جلوي دهنش گرفت تا خونش رو زمين نچکه ولي دلش بيشتر از لبش ميسوخت کاش حداقل يه نفر اين حرفا رو بهش ميزد که هر روزشو با يه نفر سير نکرده بود
فرزين با عصبانيت به سمت خونه ميروند از بين ماشينا با بي دقتي و ناشي گري لايي ميکشيد
فرزين:الان با اين قيافه ميبرمت پرتت ميکنم تو خونه تا حاج خانم دسته گلشو تحويل بگيره
romangram.com | @romangram_com