#گشت_ارشاد_پارت_82

غلام عصبي شد و با حالت تهديد گفت:عيب نداره خانوم خانوما بتازون تا جايي که ميتوني ولي بترس از اون روزي که براي من بشي اونوقت تلافي تمام اين روزا رو سرت در ميارم

رها پوزخندي زد و گفت:شتر در خواب بيند پنبه دانه خوابشو ببيني دستت به من برسه

غلام :باشه زبون دراز به بابات بگو يه ماهه ديگه از مهلتش مونده و اگه نتونه پولشو پرداخت کنه من جاش تو رو رميدارم

رها فحشي زير لب بهش داد و ازش دور شد ولي نگراني همه ي وجودش رو گرفت در حال حاظر 3 تومن ديگه برايپس دادن طلب کم داشتن

با خودش فکر کرد بايد تا اخر ماه ديگه بتونه پول بيشتري در بياره چون اصلا دلش نميخواست دست غلام بهش برسه

رها وارد خونه شد مادرش کنار حوض نشسته بود و تو اون سرماي تقريبي در حال شستن لباسا بود و پدرشم هم طبق معمول پاي بساط منقل

حرفي نزد فقط با نفرت به سمت اتاقش رفت و با خودش زمزمه کرد کاش بشه هر چه زودتر از اين خونه ي متروک خلاص بشم

فکر غلام خيلي ازارش ميداد پدرش سال پيش ازش 4 تومن قرض کرده بود مرتيکه ي نزول خور کلي روش کشيده بود و چند برابرشو ميخواست و انقدر خوش اشتها بود که به پدر رها گفته بود حاظره جاي بدهيش رها رو برداره

البته هنوز باباش کنار نيومده بود ولي نبود تو بي موادي اونو رو هم نفروشه

***************************8

امير حسين حسابي تو فکر فرو رفته بود ياد ديروز افتاد هنوز نتونسته بود درست تصميم بگيره از وضعيتي که براش به وجود اومده بود خيلي ناراضي بود ولي نميتونست به راحتي و به خاطر خود خواهي خودش خانواده ش از بين بره

romangram.com | @romangram_com