#گشت_ارشاد_پارت_67
با نفرت وارد اون چهار ديواري شد فردي که مثلا اسمش پدر بود طبق معمول هميشه در حال مصرف مواد بود
با ديدنش در حالي که تعادلش دست خودش نبود و توي حالت غير طبيعي بعد مواد بود گفت:کجا بودي دختر تا اين موقع ؟؟؟؟؟
رها:بله بله ؟نفهميدم از کي تا حالا تو واسه من اقا بالاسر شدي ؟برو موادتو بکش مفنگي
مرد با عصبانيت ليوان بغل دستشو به سمت رها پرت کرد و اون فورا جاي خالي داد و باخنده ي شديدي و گفت:برو بابا همين مونده تو واسه ما شاخ بشي
مادرش به سمتش اومد و گفت:دختره ي خيره سر خجالت بکش با بابات درست حرف بزن
رها :بابا؟انا لا مفهوم مادر من يه چي بگو بگنجه اخه اين ادمي که اون جا نشسته و داره چرت ميزنه کجاش شبيهه پدره ؟هان تو بگو
خودت صبح تا شب داري از دستش ميکشي باز طرفداريشو ميکني؟پس هرچي سرت مياد حقت
مادرش با عصبانيت گفت:اون هر چي باشه باباته و احترامش واجب بفهم اينو
رها زير لب لب غر غر کرد و به سمت اتاق که چه عرض ميکرد يه چهار ديواري 3در 4 شد
با خودش فکر ميکرد باز خدا رو شکر عقل مادرش رسيده بود که يه جين بچه راه نندازه کلا دو تا بچه بودن رها و خواهر کوچيک ترش راحل
romangram.com | @romangram_com