#گشت_ارشاد_پارت_120

بحث مهريه که رسيد علي اقا قبل از هر حرفي گفت:اينو ديگه نبايد ما حرفي بزنيم که خداي نکرده عروس گلم فکر نکنه داريم بهش بي احترامي ميکنيم و مثل کالا خريد و فروشش ميکنيم و مناقصه برگزار ميکنيم

خوب شايسته خانم عزيز شما چقدر دوست داريد ما به عنوان هديه تقديم به شما بکنيم؟

شايسته ناباورانه نگاهي به علي اقا کرد و بي اختيار نگاهش روي حاجي و پسرا سر خورد

نگاه همشون و ابرو هاي بالا انداخته بهش ميفهموندن که مبلغ بالا بگه

اصولا تو خونه ي اونا زبون اشاره خيلي بيشتر از حرف زدن کارايي داشت

پوزخند اشکاري به همشون زد کور خونده بود نميزاشت مثل شکوفه بفروشنش

تو اين لحظه ي سخت هيچ چيزي جز ياد خدايي که خيلي وقت بود باهاش قهر کرده بود ارومش نميکرد

با شرمساري سرشو زير انداخت و تو دلش به خدا گفت:ميدونم خيلي وقته ازت دور شدم و نديده گرفتمت ولي شنيدم که تو بزرگي و مهربون پس کمکم کن

يه ارامش عجيبي پيدا کرد و با اطمينان گفت:من 14 تا به نيت چهارده معصوم مد نظر دارم

علي اقا و نرگس خانم با تحسين نگاهش کردنو امير حسين با تعجب و حيرت نگاهش کرد اصلا توقع نداشت شايسته يه چنيني مهريه اي در نظر بگيره از اخم اشکار اعضا ي خانواده اش ميشد بفهمه خواسته ي اونا اين نبود

علي اقا:احسنت دخترم معلومه که مال حلال خوردي افرين بهت

romangram.com | @romangram_com