#گشت_ارشاد_پارت_113


دوما حاجي نفيسي بهت قول ميدم يه روز از بند همه ي مرد هاي دور و برم خلاص بشم ازادانه زندگي کنم قول ميدممممممم

***********************

امير حسين کت و شلوار مشکي شو رو توي تنش مرتب کرد هنوزم دلهره داشت و نميدونست بايد چه کار کنه کاش راهي براي زير بار اين ازدواج نرفتن بود

بي اختيار ياد مهموني اون روز يا روزي که تو دربند شايسته رو ديد افتاد

اخماش به حد وحشتاکي تو هم رفت اصلا دلش نميخواست فکر کنه که همسر اينده ش بهش خيانت کنه

طاقت هرچيزي رو ميداشت خيانت رو اصلا

نرگس خانم نگاهي بهش انداخت و گفت:ماشالله به قد و بالات مادر فدات بشه چيه اقا دوماد من انقدر اخمات تو همه

امير به ناچار فکراي بدي که درگيرش بود رو از ذهنش دور کرد و لبخند زد

زينب بهش نزديک شد و اسفند رو دور سرش گردوند و گفت:چشم نخوره داداشه گلم

بعد کل کشيد


romangram.com | @romangram_com