#گشت_ارشاد_پارت_101


محبوبه دستش رو به اسمون گرفت و شکر کرد

شکوفه:چي گفت مامان انقدر خوشحالي؟

محبوبه :قراره اخر هفته براي شايسته واسه پسرشون بيان خواستگاري

شکوفه:واي مامان راست ميگي اين که عاليه

شايسته با عصبانيت به رفتاراشون نگاه ميکرد جوري برخورد ميکردن انگار اون تو خونه مونده بوده يا ندارن خرجشو بدن و يا شايدم ميخوان زودتر از شرش خلاص بشن

رو به مادرش و شکوفه کرد و با صدايي که از بغض گلوش دو رگه شده بود گفت:نترسيد من ميرم از دستم خلاص ميشيد چه بهتر من ديگه پامو تو اين خونه نميزارم

بعد با حالت قهر به سمت اتاقش رفت و روي تختش نشست

بغضه اين چند وقتش بالاخره شکست و بي صدا فقط اشک ريخت

احساس سرد و تلخ بي پناهي ميکرد براش خيلي سنگين بود که مادرش انقدر با شوق از نبودش تو اين خونه استقبال کنه

مگه جاي کي رو تنگ کرده بود ؟؟؟؟؟؟


romangram.com | @romangram_com