#گندم_پارت_89

-حالام ول نمی کنی بدو!

کامیار-وقت روکه تلف نکردم درحال دوئیدن گفتم!حیف بود سرراه یه نگاهی م به اینانکنیم!

دوتایی همونطورکه می دوئیدیدم زدیم زیر خنده که یه دفعه ازیه طرف دیگه باغ چشم مادرم افتادبه من وتادید لباسم خونی غش کرد!

کامیار-چه حادثه شومی!فقط سه تامجروح داشتیم!

-بدوکامیار!کجارفت گندم!

کامیار-اوناهاش داره میره ازباغ بیرون!

-توبدو ماشینوبیار!

کامیاررفت طرف گاراژومنم ازدرباغ رفتم بیرون ودوئیدم دنبال گندم!وسط خیابون رسیدم بهش وچ دستش رو گرفتم وکشیدم!

-واستاببینم!

گندم-ولم کن!

-می گم واستا!

تا خواست دستشو ازتودستم دربیاره که مچ دستش رویه فشاردادم که ازدرد جیغ کشید ونشست روزمین!

-چراهمچین می کنی دختر؟این چه دیوونه بازیه؟!

گندم که داشت گریه می کرد آروم گفت:


romangram.com | @romangram_com