#گندم_پارت_85

-انگاردعواس!

کامیار-خونه عمه اینا ازاین خبرانبودکه!بیابریم ببینیم چی شده!

-من نمی ام زشته!توام نرو.به ماچه مربوطه!حتما یه اختلاف خونوادگیه!

کامیار-تواین باغ هراتفاقی بیفته به من مربوطه.تومی خوای نیایی نیا من که رفتم!

-اِ...!صبرکن اومدم

دوتایی ازلای درختا آروم آروم رفتیم طرف خونه گندم اینا وتا رسیدیم که صدای شیکستن یه شیشه بلندشد وپشت سرش یه شیشه دیگه!

دوتایی رفتیم پشت شمشادای جلو خونشون قایم شدیم که صدای گندم بلندشد:

-دزد!دروغگوها!چطوری دلتون اومد؟چرا؟چرا؟چرا؟

اینارومی گفت وجیغ می کشید وگریه میکرد همچین نعره می کشید وحرف می زد که مایه آن فکر کردیم خونشون دزد اومده!

گندم-چرااینکاروکردین؟چرا؟؟؟؟

گندم اینارو باگریه وداد وجیغ می گفت وعمه م وشوهرعمه م هی آروم قربون صدقه ش می رفتن!

گندم-حالا من چیکارکنم ؟تکلیف من چیه؟دزد!!!!!!!

من وکامیاریه نگاهی بهم کردیم که یه دفعه شیشه پنجره شکست ویه صندلی ازتوخونه افتادبیرون!

کامیار-توکه می خواستی قلب بکشی خب خبرمرگت یه خرده زودتر اقدام میکردی که این دختره رو انقدر نچزونیش!


romangram.com | @romangram_com