#گندم_پارت_171

مینوخندید وگفت:

-بفرمائین سهیل خان!

کامیار-ستاره جون دنبالم بیا!

یه چپ چپ بهش نگاه کردم ودنبالش رفتم که یه در رو واکرد ورفتیم تو.دفتر لیداخانم یه اتاق خیلی بزرگ وشیک وقشنگ بود بامبل واثاث خیلی مدرن یه میز بالای اتاق بود که لیداخانم داشت ازپشتش می اومد طرف ما چندتاگلدون خیلی قشنگم دور و ور دفتر گذاشته بودن

لیدا-سلام معلوم هس کجایی؟

کامیار-دنبال مشکلات مردم!

لیدا-گم شو به منم دورغ می گی؟

کامیار-این چه طرز حرف زدن جلو پسر عمومه آخه دختر؟

لیدا-اِ ببخشین تروخدا!شماحتما سامان خان هستین؟

-سلام حال شماچطوره؟

لیدا-ممنون بفرمائین بشینین خواهش می کنم.

دوتایی رفتیم رومبل نشستیم ولیدام اومد رویه مبل دیگه جلومون نشست وگفت:

-دیروز سه دفعه بهت تلفن کردم نبودی.دفعه سومم مادرت باهام دعواکرد!

کامیار-راست می گی؟خدامنو بکشه ازدست این ننه وراحتم کنه!اصلا نمی دونم چرااین ننه من انقدرکفران نعمت می کنه!توخونه م همینطوره ها!هر چی م بابام بهش میگه زن انقدرحیف ومیل نکن گوش نمی ده!دیگه به خدا نعمت داره ازخونه مون میره وجاشو نکبت می گیره!شمابه بزرگی خودتون ببخشین!


romangram.com | @romangram_com