#گندم_پارت_168
وقتی چشمش به اسم من که تواون کاغذ غلط نوشته شده بود افتاد یه سری برام تکون داد که انگار جواب آزمایش سرطان عمه شودیده ودیگه م نمی شه براش کاری کرد!
وقتی برگشت توچشمای من نگاه کرد یه غصه ای توچشماش بود که انگاریه ساعت دیگه قراره خودشو وخونواده شو دسته جمعی زنده زنده بذارن توقبر!
یه نچ نچی برای من کردکه...
-اِ سرم رفت!بگو بالاخره چی شد؟
کامیار-هیچی!تااومد یاس وناامیدی وناکامی رومنتقل کنه به من،من پنج تاهزاری زودتر منتقل کردم بهش!انگار یه دفعه یه دریچه تازه ای روبه زندگی جلوچشماش واشد!دیگه ازاون یاس وناامیدی چندثانیه قبل هیچ اثری نبود!کار تو دودقیقه انجام شد واسم من تصحیح شد!
اومدم بهش بگم بابا بجای این حرفا یه کاری بکن که حواسش پرت شد ودستش روباسیگارآورد طرف منووسیگارش چسبید به همون بازوم که زخم بود وپایین ترش روسوزوند!
-آخ سوختم بابا!حواست کجاس؟
کامیار-الهی من بمیرم!همونجام سوخت که قبلا اوخ شده بود حالا باید بریم بیمارستان سوانح سوختگی!
-سوانح سوختگی!
کامیار-نه!این الان هم اوخ شده هم سوخته!می شه اوختگی!
خندیدم وگفتم:
-بابا یه کاری بکن آخه!اینهمه درفواید پول گفتی حالا چیکار می تونی بکنی؟
کامیار-سخته اما میشه یه کارایی کرد.اما حواست باشه یه کلمه درمورد کارایی که می کنیم بهش چیزی نگو!اسم پدرومادرش چی بود؟قدرت وزیور؟
-آره اماچراچیزی بهش نگیم؟
romangram.com | @romangram_com