#گندم_پارت_118

-خوبه آقابزرگ!

آقابزرگ-دررو ببندین وبیاین تو به کسی که چیزی نگفتین؟

کامیار-نه به مش صفرم گفتم به کسی چیزی نگه.

آقابزرگ-خوب کردین بیاین بشینین.

همگی رفتیم ونشستیم وکامیار برامون چایی ریخت ویکی یه استکان گذاشت جلومون وگفت:

-بخور دخترعمه جون.این چایی نصیب هرکسی نمی شه.

گندم-کامیارازت خواهش می کنم دیگه به من نگو دخترعمه.

آقابزرگ-برای چی عزیزم؟

گندم-برای اینکه من دختر عمه اینا نیستم نوه شمام نیستم اصلا هیچکس نیستم!یه دختر سرراهی م!می فهمین سرراهی یعنی چی؟

آقابزرگ-این حرفاچیه می زنی به خدا...

گندم-ترخدادیگه لاپوشونی نکنین!دیگه هرکی ندونه شماکه می دونین یعنی شمابهتر از هر کسی می دونین!اینا بدون اجازه شما آب نمی خورن پس شمابهتر ازهمه این جریان رومی دونستین!

آقابزرگ لبش روگازگرفت وسرش روانداخت پائین!

کامیار-ترخداآروم باش گندم جون.چشم دیگه بهت دخترعمه نمی گم فقط حالا که ارومی به مابگو که جریان چی بود تواین موضوع روازکجا فهمیدی ؟

گندم به مخده تکیه داد وچشماشو بست وهیچی نگفت


romangram.com | @romangram_com