#گاهی_عشق_از_پشت_خنجر_می_زند__پارت_145


ولی من فقط یه حرف از دهنم دراومد:خدا به همراهت.

نگاهش رنگ خاصی گرفت و آروم گفت:خداحافظ.

دنده عقب گرفت و با اون سرعت نجومیش من رو توی عمارت تنها گذاشت.رفتم بالا..همه بیدار شده بودن..تهمینه خانوم با ملایمت یزدان رو ازم گرفت و سمت اتاق برد.خودم بی توجه به صداهای خدمتکارا رفتم تو اتاق مشترکمون.

یادش بخیر..روز اول زندگی مشترکمون که سالارخان نبود زدم زیر گریه...انقدر گریه کردم تا سالارخان اومد.آرومم کرد..دلم شکست چون مامان و بابام رو می خواستم.بعدش هم رفتیم بیرون...آخه..چه روزهای خوبی داشتیم...

*امیررایا*

بلد نبودم گیتار یا ویلون بزنم...همیشه معتقد بودم این لوس بازیا مال دختراست ولی حالا می بینم همچین هم لوس بازی نبود.کاش بلد بودم بزنم تا غم رو دلم نمونه...رو به روی آینه وایستادم.خیلی پیر شدم..موهام سفید نشده ولی دیگه مهری تو نگاهم نیست و یه خستگی و ناراحتی وصف ناپذیر عمق چشمهام لونه کرده..ناراحتی!من ناراحت بودم و تنها... فراموشش نکرده بودم.حتی برای یه لحظه!مگه آدم می تونه تنهایی هاشو فراموش کنه...مثل یه مرده ی متحرک توی این خونه می چرخم و تا نگاهم به چیزی می افته اشکم

سرازیر می شه...دست خودم نیست.قلبم خیلی پره!

در باز شد و یکی هل وارد شد.کی بود؟انقدر بی جون شده بودم که نتونستم برگردم ببینم.همون شخص شونه هام رو گرفت و چشمهام به دو تا چشم مشکی افتاد که برام ارزشمند بود.چشم سیاه؟مرور خاطرات و اشک و اشک و اشک...

دادش بلند شد:چته؟داری گریه می کنی؟مَردی و گریه می کنی؟ها؟ضعیف!

ضعیف بودم؟انکار نمی کنم...تکونم می داد تا حرف بزنم...همین بود برادر و مرهمم...برادری که همیشه عصبانی می شد ولی کم کم آروم می شد!

-ضعیف!هستم.هستم آرتمن.برای اولین بار به یکی دل بسته بودم و عاشق شده بودم.برای اولین بار از یکی خوشم اومده بود.برای اولین بار یه دختر شد همدمم و مسکنم.برای اولین بار دلم خواست یه دختر منو بخواد.برای اولین بار نقشه کشیدم برای به دست آوردن یه دختر.برای اولین بار روز تولد یه دختر مضطرب بودم تا ببینم از کادوم خوشش میاد یا نه. برای اولین بار دنبال یه دختر راه افتادم و همدان رو وجب وجب گشتم.برای اولین بار برام مهم نبود بهم بگن آویزون.برای اولین بار غرورم رو له کردم و گفتم دوست دارم.اولین بار بود در برابر یه دختر کم اوردم چون عاشقش بودم.ببین همه ی اولین بارهای دنیای عاشقی من با رویا بود.رویایی که رویام (آرزو)بود.ولی نمی دونستم رویا فقط یه خواب شیرینه...

آرتمن با خشم و تشر گفت:واسه همین جا زدی؟ها؟برای این که اولین بار شکست خوردی؟شکست مقدمه ی پیروزیه! یادت نیست!؟املای کلاس پنجم بود.من می گفتم باورش ندارم و تو مدام تو گوشم تکرارش می کردی!جا نزن امیر... امیر تو قوی تر از این حرفهایی..امیر قوی وایستا...

بی توجه به حرفهاش ادامه دادم:روزی که جزوه ام رو گرفت یه حس خوب تو وجودم پیچید که بالاخره این دختر مغرور و خودشیفته اومده جلو...انقدر بچه بودم نگفتم برای چی...انقدر نپخته بودم که نگفتم برای چی...ولی اون خیلی زرنگ بود.آروم منو به سمت خودش کشوند.با یه سلام و خداحافظی ساده ولی من شیفته اش شدم.شیفته ی همه ی کاراش.. حتی یه بار از خودم نپرسیدم این چطور یهو از من خوشش اومد...من چشم و گوش بسته فقط نگاهش می کردم و روز به روز عاشق تر می شدم.

romangram.com | @romangram_com