#گاهی_عشق_از_پشت_خنجر_می_زند__پارت_117


بازی تموم شد.خسته و کوفته خواستیم بریم.امیر دست رویا رو گرفت و رفتن...قرار شد اونا خودشون برن.روژان و آندره و سیما و سامان هم رفتن شهربازی که من اصلا حوصله نداشتم.این وسط فقط آرتمن خان می خواست بره...

با اخم گفتم:روژان بیخیال شو...خودم فردا میارمتون شهربازی با حساب خودمم...بیاین الان بریم.

روژان دست سامان رو گرفت و گفت:خوب تو هم بیا...مگه چند بار بیکار میشیم؟

زیر لب یه لعنتی گفتم.اونا دور شدن و آرتمن با یه ژست خاص به کاپوت ماشینش تکیه داده بود و با لبخند ژکوند نگاهم می کرد.بازم شکست؟!امکان نداشت.همش متنظر بودم که تعارف کنه ولی زهی خیال باطل!..منم دستام رو حلقه کردم و با اخم نگاهش کردم.ابرو بالا انداخت.پوزخند زد و سوار ماشین شد.ماشین رو روشن کرد.جهنم و غرور...من اینجا تنها بمونم که چی؟! پریدم تو ماشین و تند گفتم:بی زحمت من رو هم برسون!

نیشخند زد و گفت:رو رو برم!سنگ پا جلوی تو باید با لنگ بندری برقصه!

جوابشو ندادم تا کنف بشه ولی متاسفانه اون یه لبخند پیروزمندانه زد و اشتباه برداشت کرد.به این منظور که من جوابی تو آستین ندارم.آهنگ هم که نذاشت مردک لوس نُنُر...

لبم رو با زبون خیس کردم.حرف رو تو دهنم مز مزه کردم و گفتم:تو رویا رو دوست داری،درسته؟

دنده رو با مشت جا به جا کرد و گفت:نه!

برگشتم و به نیم رخش نگاه کردم و گفتم:صادق باش!تو دوستش داری!معلوم بود آهنگ واسه رویاس!تو اونو خیلی دوست داری و این عقب کشیدنات هم به خاطر امیررایاست..اینکه نمیخوای به دوستت خیانت کنی و رفاقت چندین ساله اتون رو زیر سوال ببری..ت..تو داری تو علاقه ات جا می زنی!در برابر امیررایا سوسک شدی،کم اوردی ،قبول کن!

با عربده گفت:خفه شو!وقتی چیزی نمی دونی زر نزن!

من هم جیغ کشیدم:چرا داری از زیرش در میری؟ها؟تو اونو دوست داری،بهت نمیاد کمتر از امیر دوستش داشته باشی!

ماشین رو کنار زد و با اخم نگاهم کرد.نفسی عمیق کشید و گفت:ها؟چی گیر تو میاد؟

غریدم:این وسط چیزی گیر من نمیاد...واسه تو میگم نفهم!شاید رویا دوست داشته باشه!هوم؟!چرا عقب کشیدی؟چون امیر دوستش داره؟ولی عشق و احساست مهمه یا رفاقتت با امیر؟

romangram.com | @romangram_com