#فقط_من_فقط_تو_پارت_75
رو به پسره گفتم:
-جنابعالی کی باشید؟
-احتیاجی نمی دونم خودمو به جنابعالی معرفی کنم..
من که دیگه حسابی دیرم شده بود از بوتیک زدم بیرون..اما فکر می کنم اونا فکر کردن کم آوردم..مهم نیس..مهم اینه خودمم می دونم اگه بخوام راحت می تونم حال این جور آدما رو بگیرم..
حالا هم یه برنامه ی جدید برام ریختن..امروز بعد از یه هفته..یعنی از همون موقع که دعوام شد اومدم خونه..تازه اونم با اصرار و گریه های آیلار
بابا میگه برای آوردن جنس باید با الناز بریم ترکیه...هر چی من می گم بابا تنها میرم میگه نه..نمی دونم باید چه کار کنم تا بابا رو منصرف کنم..
بی خیال فردا که رفتم بوتیک به الناز میگم...
***
وارد پاساژ که شدم النازو دیدم که داشت می رفت..سلام کردم و گفتم:
-کجا میری؟
-من باید برم جایی کار دارم..شیدا توی بوتیکه...اگه تونستم برمی گردم..
-عجله داری؟
romangram.com | @romangram_com