#فقط_من_فقط_تو_پارت_209
آرتین
از قایق جا مونده بودیم دیگه غصه خوردن فایده نداشت. به شیدا کمک کردم که از جاش بلند شه و بعدم از ساحل اومدیم بیرون. چشمم خورد به یه لباس فروشی. هنوز دستم زیر ب*غ*ل شیدا بود چون تنهایی نمی تونست راه بره.
رفتم سمت لباس فروشی و شیدا رو هم دنبال خودم کشوندم. رفتیم داخل مغازه.
شیدا با اعتراض بهم نگاه کرد و گفت: اینجا چرا اومدیم؟؟؟؟
شیدا رو بردم سمت اتاق پرو و همون جور که می فرستادمش تو گفتم: برو تو تا برات یه لباس بگیرم . با این شلوار پاره که نمی تونی راه بری. همه لباسهاتم که خیسه.
شیدا رو فرستادم تو و در و بستم. رفتم سراغ لباسها. یه تاپ قهوه ای آستین کوتاه گرفتم که جنس لطیفی داشت. با یه دامن سفید بلند که کمر می خورد و پایین دامن حاشیه قشنگی داشت به رنگهای قهوه ای و سبز. کمر دامنم دوتا روبان قهوه ای و سبز داشت که جلوی دامن سمت چپش گره کوچیکی خورده بود.
یه ژاکت سفیدم گرفتم که اگه سردش شد بپوشه.
رفتم دم اتاق پرو و در زدنم. در و باز کرد. لباسها رو بهش دادم و گفتم بپوشه.
یه چند دقیقه بعد در اتاق باز شد و شیدا اومد بیرون. لباسها فیت تنش بود و خیلی بهش میومد. خیلی خوشگل شده بود. جوری که دوست داشتم همه اش نگاهش کنم. مخصوصا" با اون موهای بازش که دورش ریخته بود و به خاطر خیسی یکم موج دار شده بود.
رفاتم لباسهای خیسشو از دستش گرفتم و بردم دادم به فروشنده گذاشت توی نایلون و پول لباس ها رو حساب کردم.
romangram.com | @romangram_com