#فقط_من_فقط_تو_پارت_181

وارد اتاق می شم و رو تخت می شینم. یه لبخند عظیم می زنم. چقدر تو این چند ساعت خودمو کنترل کردم و جلوی لبخندمو گرفتم.

از کشف چیزی که فهمیدم سر از پا نمی شناسم. حاضرم 10 بار دیگه هم چاقو بخورم و شیدا ....

سرمو بالا می گیرم. خدایا شکرت ... شکرت که با زبون خودت با نشونه هات بهم فهموندی که احساسم اشتباه نیست که غلط نیست و یک طرفه نیست.

خدایا شکرت....

بعد قضیه پشت بوم وقتی فرداش رفتم دنبال شیدا و اونقدر سرد جوابمو داد خیلی تعجب کردم. دلیل کارش و نمی دونستم. نمی فهمیدم چرا یه دفعه تغییر موضع داده و سرد شده اونم بعد از اون شبی که اونقدر خوب بود و اونقدر بهم نزدیک شده بودیم که از مسائل خصوصیش بهم بگه.

رفتارش سرد بود. نگاهش سرد بود. سردم شد. دلخور بودم. ناراحت بودم. اما نمی خواستم کاری بکنم. منم سرد شدم. منم بی تفاوت شدم. انگار نه انگار که اتفاقی افتاده.

شاید حس من و احساسم یک طرفه باشه و شیدا اون حس و بهم نداشته باشه. نمی خواستم برای یه احساس یک طرفه خودمو کوچیک کنم.

اگه حسی بهم داره خودش باید نشون بده. من خیلی سعی کردم که بهش نشون بدم که برام مهمه که بهش اهمیت می دم. کل کل و تموم کردم. مثل یه مرد واقعی رفتار کردم. کارهای بچه گونه امو که باعث دلخوری و اعصاب خوردی جفتمون میشد و کنار گذاشتم.

هر کاری کردم که نشون بدم بهت توجه می کنم. ظاهرا" جوابم داده بود. شیدا هم تغییر کرده بود. بهم نزدیک شده بودیم. دیگه بحث و جدل بی خود نداشتیم. راحت با هم برخورد می کردیم. اما الان ...

دوباره شیدا شده بود همون دختر اعصاب خورد کنی که تو بوتیک می دیدم. همونی که با نگاهش با حرفهاش با حرکاتش آدمو تحریک می کرد که یه بلایی سرش بیاره.

اما نه.... من دیگه نمی تونستم اذیتش کنم. دیگه نمی تونستم ناراحتش کنم وبشینم غصه خوردنشو ببینم. دلم نمیومد. دوست داشتم شاد باشه. خوشحال باشه.

برای همین سرد شدم. بی تفاوت. بی توجه. شدم مثل خودش.

romangram.com | @romangram_com