#فقط_من_فقط_تو_پارت_178


هنگ و خشک شده با دستهای یخ کرده ایستاده بودم. چشمهام از ترس گشاد شده بود. دو دستم و گذاشته بودم جلوی دهنم تا جیغ نکشم.

می خواستم به آرتین بگم که بی خیال شه که بیاد از اینجا بریم که من کیفمو نمی خوام اما صدام در نمیومد.

دزده هی چپ و راست میرفت و آرتینم می رفت سمت مخالف اون اما نمی زاشت یارو در بره. چاقو تو دست دزده هی می چرخید. از این دست به اون دست. یهو هجوم آورد سمت آرتین. یه جیغ از ترس کشیدم.

هی کش مکش داشتن. آرتین یکی خوابوند تو صورت دزده. دزده یکی زد تو شکم آرتین. آرتین یه لگد زد به پای دزده. دزده یکی کوبوند تو صورت آرتین و بعد تو یه لحظه نفهمیدم چی شد که صدای خفه آرتین و شنیدم. دزده اومد بره که دیدم آرتین کیفمو چسبیده و نمی زاره دزده در بره.

شیدا



هی دزده بکش آرتین بکش. آرتین کیف به دست نشست رو زانوش. دزده که دید نمی تونه کیفو از چنگ آرتین نجات بده باهمه حرصش یه لگدی به آرتین زد و یه چیزی و با داد و عصبانی گفت و برگشت که از کوچه بره بیرون. از ترس خودمو چسبوندم به دیوار. دزده که ازم فاصله گرفت خودمو رسوندم به آرتین.

نشستم کنارش. با صدایی که می لرزید گفتم: آرتین ...آرتین خوبی؟؟؟ ... چی شد ؟؟؟ بزار ببینم.

آرتین دستش و دور کیف حلقه کرده بود و از اون سمت انگشتهاشو چسبونده بود به بازوش. سرش پایین بود. نمی تونستم صورتش و ببینم.

دوباره گفتم: آرتین ... سرتو بلند کن بزار ببینمت... چی کارت کرد؟؟؟ خیلی دردت گرف .....

چشمهام گشاد شد و دهنم باز موند و حرفم نصفه ول شد. چشمم خیره شد به بازوی آرتین که با دستش فشارش می داد. خدای من تازه فهمیده بودم که بلوز سفیدش قرمز شده. خون از لابه لای انگشتهاش بیرون میزد.


romangram.com | @romangram_com